تئوری تضاد در جامعه شناسی بیان می کند که جامعه با نابرابری ها و تضادهای مختلفی مشخص می شود که به دلیل تفاوت در قدرت، منابع و موقعیت اجتماعی به وجود می آید. بر رقابت بین گروهها تأکید میکند و غالباً مسائل را از نظر تسلط و تبعیت طرح میکند. این نظریه وضعیت موجود را به چالش می کشد و تغییرات اجتماعی ناشی از این درگیری ها را برجسته می کند.
خوراکی های کلیدی
تئوری های تعارض بر نگاه کردن به تاریخ و رویدادهای یک جامعه از نظر تقسیمات قدرت ساختاری مانند طبقه اجتماعی تأکید دارند.
اگرچه تعداد کمی از جامعه شناسان مدرن خود را نظریه پرداز تعارض می خوانند، اما دانشمندانی به نام کارل مارکس (1818-1883)، ماکس وبر (1864-1920)، تالکوت پارسونز (1902-1979)، و رالف دهرندورف (1929-2009) نظریه هایی را در این زمینه تدوین کرده اند. چه چیزی باعث تعارض، عادی بودن آن و تأثیری که بر جوامع می گذارد.
رویکرد تضاد ساختاری، مانند مارکسیسم، معتقد است که جامعه در تضاد بین طبقات است. آنها معتقدند که بورژوازی پرولتاریا را از طریق نهادهای اجتماعی مختلف بدون اطلاع کامل آنها سرکوب می کند.
برخی از جامعه شناسان، مانند کراچ (2001)، نظریه های تعارض را در دو محور دسته بندی می کنند: مهم در مقابل دنیوی و استثنایی در مقابل بومی. این طبقه بندی نشان دهنده زمان و میزانی است که نظریه پردازان معتقدند تعارض در یک جامعه آسیب شناختی است.
جامعه شناسان از تئوری تعارض برای چارچوب بندی و تقویت بحث هایی به اندازه رویدادهای تاریخی به فرهنگ های فردگرایانه در مقابل فرهنگ های جمعی و تبعیض جنسیتی در محیط کار استفاده کرده اند.
تئوری تعارض چیست؟
تئوری تضاد یک اصطلاح کلی است که تعدادی از رویکردهای جامعهشناختی را پوشش میدهد که کارکردگرایی را مطرح میکنند و این ایده را مشترک میدانند که ویژگی اساسی همه جوامع، مبارزه بین گروههای مختلف برای دسترسی به منابع محدود است.
تئوری های تعارض فرض می کنند که همه جوامع دارای تقسیمات ساختاری قدرت و نابرابری منابع هستند که منجر به داشتن منافع متضاد گروه ها می شود (ولز، 1979).
برای مثال، مارکسیسم بر تضاد طبقاتی بر منابع اقتصادی تأکید میکند، اما وبر پیشنهاد میکند که تضاد و نابرابری میتواند توسط قدرت و موقعیت مستقل از ساختارهای طبقاتی ایجاد شود.
تکامل نظریه تعارض
ناآرامیهای مدنی در مقیاس بزرگ و جابهجاییهای گسترده جمعیتی، فقر شدید و شکاف گسترده بین منافع و ثروت کارگران و مالکان منجر به توسعه نظریه تضاد مارکسیستی شد که بر وجود همهجانبه شکافهای طبقات اجتماعی تأکید میکند.
بعدها، تئوری تضاد در جنگهای جهانی و جنبشهای حقوق مدنی، جنبشهای توانمندسازی و رد حکومت استعماری آشکار شد (بارتوس و وهر، 2002).
اگرچه مردم برای هزاران سال است که تعارض را از بستر دانش عامیانه گسترش می دهند، فلسفه زیربنای نظریه تعارض – و تفکر عمدی در مورد اینکه مردم چگونه تعارض را درک می کنند و چگونه می توانند آن را به روش های سازنده حل کنند – از تفکر کارل مارکس، ماکس وبر و جورج زیمل.
با این حال، جامعه شناسانی مانند بارتوس و وهر (2002) این تعریف را ارائه می دهند که تعارض هر موقعیتی است که در آن بازیگران از کنش تعارض علیه یکدیگر برای دستیابی به اهداف ناسازگار یا ابراز خصومت خود استفاده می کنند.
وقتی دو یا چند نفر به دنبال منافع ناسازگار هستند، در یک رابطه تضاد هستند. به عنوان مثال، اگر کارگران یک کارخانه بخواهند تا حد امکان کمتر کار کنند و تا حد امکان دستمزد دریافت کنند و مالکان بخواهند کارگران تا حد امکان با کمترین دستمزد کار کنند، در این صورت کارگران و مالکان با هم ناسازگاری دارند. علایق (بارتوس و وهر، 2002).
تعارض همچنین می تواند زمانی آشکار شود که گروه ها لزوماً اهداف ناسازگاری نداشته باشند، اما نسبت به یکدیگر احساس خصومت کنند.
خصومت از تصمیمگیری غیرعقلانی ناشی میشود، تصمیمی که تکانشی است و اغلب در تضاد با اقداماتی است که تحلیل عقلانی (مانند تئوری چشمانداز یا سودمندی) ممکن است پیشنهاد کند.
به دلیل این تضاد، رفتار تعارض به شدت تحت تأثیر خصومت میتواند در درازمدت به منافع بازیگر آسیب برساند (بارتوس و وهر، 2002).
در نهایت، “رفتار تعارض” انواع مختلفی از رفتار را پوشش می دهد. رفتار تعارض می تواند شامل اقدامات منطقی (اعمالی که تمام نتایج ممکن را در نظر می گیرد و به طور دقیق قضاوت می کند) و ابراز خصومت و همچنین رفتاری باشد که یا قهری (مانند ایجاد آسیب فیزیکی شدید به حریف) یا مشارکتی (بارتوس و وهر، 2002).
درک نظریه تعارض
رویکردهای کارکردگرا به نظریه تعارض
نظریههای کارکردگرا، بهویژه آنهایی که مربوط به کارکردگرایی ساختاری بودند، که در دهههای 1940 و 1950 بر ایالات متحده تسلط داشتند، تمایل دارند تعارض را مهم و استثنایی (یعنی غیرعادی) ببینند. وقتی تعارض مهم است، احتمالاً منجر به تحولات بزرگ و تغییرات بالقوه مهم می شود.
کارکردگرایی، در مجموع، نظریهای است مبتنی بر این پیشفرض که هر جنبهای از جامعه – مانند نهادها، نقشها و هنجارها – اهدافی را برای جامعه دنبال میکنند و همه این سیستمها با هم سازگاری درونی دارند (ولز، 1979).
تالکوت پارسونز (1964) برجسته ترین کارکردگرای ساختاری است که به مطالعه تعارض پرداخت. پارسونز معتقد بود که تعارض عموماً بر روابط اجتماعی غلبه نمی کند و بنابراین، آن تضاد طاقت فرسا و مهم استثنایی است.
وقتی تعارض در یک موقعیت اجتماعی اتفاق می افتد، به این دلیل است که مشکلی از نظر روانی در یکی از این نهادهای اساسی وجود دارد، و بنابراین، تعارض منادی تغییرات بالقوه عمده است (کراچ، 2001).
رویکرد مارکسیستی به نظریه تعارض
نسخه مارکس از نظریه تضاد بر تضاد بین دو طبقه اولیه در جامعه سرمایه داری متمرکز بود: طبقه سرمایه دار حاکم (یا بورژوازی) که مالک ابزار تولید است و طبقه کارگر (یا پرولتاریا) که بورژوازی از کار بیگانه شده اش برای تولید استثمار می کند. یک سود
اگر قدرت طبقه حاکم توسط مثلاً اعتصابات و اعتراضات به چالش کشیده شود، طبقه حاکم می تواند از قانون برای جرم انگاری کسانی که تهدید می کنند استفاده کند، و گزارش رسانه ها دستکاری می شود تا این تصور ایجاد شود که منافع طبقه حاکم منافع آنهاست. کل ملت
برای مارکسیست ها، ظهور اجماع یک توهم است. این واقعیت را پنهان می کند که یک طبقه اراده خود را بر بقیه جامعه تحمیل می کند.
اجبار – استفاده از ارتش، پلیس، و سایر سازمانهای دولتی برای وادار کردن طبقات دیگر به پذیرش ایدئولوژی طبقه حاکم.
برخلاف نظریههای کارکردگرایانه تعارض، نظریههای مارکسیستی تعارض، تعارض را بومی و مهم میدانند (مارکس، 2000). تئوری های تعارض بومی تعارض را جنبه ذاتی روابط اجتماعی می دانند و احتمالاً در بسیاری از نقاط در طول یک رابطه رخ می دهد.
بر اساس مارکسیسم، تعارض در روابط اجتماعی بومی است، زیرا این باور وجود دارد که جامعه بر اساس روابط طبقاتی استوار است و آنهایی که از گروه های طبقاتی مختلف هستند منافع متضادی دارند.
این تعارض در هر تعاملی مستتر است و تعارض تنها زمانی وجود ندارد که آشکارا خود را در کنش ها نشان دهد.
در واقع، طبق نظر مارکسیستها، احزاب ضعیفتر در تضاد طبقاتی ممکن است برای بیان آشکار تضاد ناتوان یا بسیار ترسناک باشند (Rowthorn, 1980).
جرم شناسی رادیکال نمونه ای از نظریه تعارض است که برای مطالعه جرم و سیستم عدالت کیفری به کار می رود.
این بر نابرابریهای قدرت و نابرابریهای ساختاری موجود در جامعه تأکید میکند، و پیشنهاد میکند که قوانین و نظام عدالت کیفری در درجه اول در خدمت منافع گروههای مسلط یا نخبگان هستند و اغلب گروههای کمتر قدرتمند را به حاشیه رانده یا جرم انگاری میکنند.
رویکردهای مارکسیستی در مقابل کارکردگرایی به تعارض
در حالی که یک کارکردگرا ممکن است تعارض بین یک سرپرست و کارکنانش را نشانه ای از اشتباه بودن چیزی در سازمان بداند، یک جامعه شناس مارکسیست ممکن است این تعارض را بازتابی از واقعیت رابطه بین سرپرست و کارگرانش بداند.
فقدان تعارض، شکافهای ذاتی و بنیادی را که زیربنای هر شکاف ساختاری در یک جامعه مارکسیستی است، انکار میکند (کراچ، 2001).
اگرچه هم کارکردگرایی و هم مارکسیسم در مورد ذاتی بودن یا نبودن تعارض در تعاملات اجتماعی با هم اختلاف نظر دارند، هر دو رویکرد موافق هستند که تعارض احتمالاً باعث بی نظمی و تغییرات اجتماعی رادیکال بالقوه می شود.
در مورد مارکسیسم، یک تضاد طبقاتی مهم منجر به انحلال فاجعه بار روابط طبقاتی خواهد شد.
در واقع، به نوعی، برخی از جامعه شناسان آن را طعنه آمیز خوانده اند (Couch, 2001) که نظم اجتماعی جاری بر اساس مارکسیسم شبیه نظم اجتماعی کارکردگرا است. همه نهادها تمایل دارند تا نظم اجتماعی فعلی را حفظ کنند.
تضاد به عنوان دنیایی
درگیری همچنین می تواند به عنوان پیش پا افتاده تلقی شود – بعید است که منجر به تحول و تغییر اجتماعی بنیادی شود. بر اساس نظریه تعارض نهادینه شده، برای مثال، در مواردی که نهادها از یکدیگر جدا هستند، بعید است که تعارض بین نهادها گسترش یابد.
این تمایل به تفکیک نهادها در واکنش به فاشیسم و جنبشهای افراطی ناشی از اوایل اواسط قرن بیستم پدیدار شد. بهویژه، جامعهشناسان سیاسی علاقهمند بودند که چگونه هویتهای مختلف در تعارض میتوانند در کنار هم قرار گیرند یا یکدیگر را قطع کنند (لیپست، 1964؛ کراچ، 2001).
هنگامی که گروه ها تمایل دارند هویت های بیشتری را در تضاد با گروه دیگر داشته باشند، این تعارض گسترده تر و شدیدتر می شود.
برای مثال، میتوان انتظار داشت جامعهای که اکثر سیاهپوستان آن کاتولیکهای طبقه کارگر و بیشتر سفیدپوستان معترضان بورژوا بودند، در تضاد بزرگتر و شدیدتری نسبت به جامعهای که بخش قابلتوجهی از سفیدپوستان را کاتولیکهای طبقه کارگر و غیره تشکیل میدهند، باشد.
تعارض، خرد کارکردگرایی و جامعه شناسی کاربردی
به طور خلاصه، خرد کارکردگرایی شکلی از کارکردگرایی است که بر جدایی نهادهای اجتماعی تأکید دارد. خرد کارکردگرایی و جامعه شناسی کاربردی تعارض را پیش پا افتاده و استثنایی می دانند.
مانند کارکردگرایی، برای خردکارکردگرایان، تعارض غیرعادی و بیمارگونه است و رویدادهایی مانند اعتصاب، طلاق، جرم و جنایت و خشونت به عنوان شاخص هایی از کارکرد نادرست اما پیش پا افتاده تلقی می شوند.
جامعهشناسی کاربردی، در مطالعه مشکلات اجتماعی مانند ازدواج، فقر و جنبشهای اجتماعی، به طور مشابه، تعارض در این حوزهها را آسیبشناختی میداند، اما بعید است که یک تحول بزرگ در جامعه بزرگتر ایجاد کند.
جامعه شناسی انتقادی و عادی سازی تعارض
جامعه شناسان انتقادی، مانند جامعه شناسان فمینیست، تعارض را هم بومی و هم پیش پا افتاده می بینند.
به طور کلی، جامعهشناسان مدرن تعارض را هم بومی و هم پیش پا افتاده میدانستند و بنابراین به عنوان عادی تلقی میشوند، که منجر به ناپدید شدن جامعهشناسی تعارض متمایز در سالهای اخیر شده است (کراچ، 2001).
برخی از جامعه شناسان منتقد، مانند رالف دهرندورف، تعارض را نه تنها بومی و کاربردی می دانند، بلکه می توانند نظم اجتماعی را به خودی خود حفظ کنند.
مردم در رویکرد دهرندوف (1972) با بیان آشکار و حل اختلافات، مشکلات و تضادها، ابداع و نهادهایی را ایجاد کردند.
این یک تضاد رادیکال با کارکردگرایی ساختاری ارائه میکند در این ادعا که بومی بودن و عادی بودن – در مقابل مهم بودن و استثنایی بودن – تعارض، ساختارهای اجتماعی را به جای تخریب آنها حفظ میکند (کراچ، 2001).
دهرندورف از بستر فرهنگی تاریخ متضاد آلمان در اوایل تا اواسط قرن بیستم نوشت (Dahrenddorf 1966). جامعهشناسان آلمانی پس از جنگ، مانند هابرماس (1981)، تمایل داشتند که بر گفتوگوی باز و ارتباطات در حل منازعات تأکید کنند.
آثار ماکس وبر منجر به دیدگاه فزاینده ای از تعارض به عنوان عادی شد (وبر، 1978). وبر، برخلاف مارکس، روابط اجتماعی را به منافع طبقاتی مادی تقلیل نداد.
از نظر او، تعارض میتواند در مورد عوامل مختلفی باشد، از باورهای ایدهآلیستی گرفته تا دستورات نمادین، و هیچکدام لزوماً مهمتر از بقیه نبودند.