اختلال عملکرد ADHD چیست؟

اختلال عملکرد ADHD چیست؟
افراد مبتلا به ADHD اغلب ممکن است با فرآیندهایی مانند سازماندهی وظایف، حفظ تمرکز، تنظیم احساسات، حفظ دستورالعمل ها و انجام موفقیت آمیز پروژه ها دست و پنجه نرم کنند.
مانند حافظه کاری، توجه، خودنظارتی و کنترل تکانه.
مبارزه با ADHD می تواند احساس کند که مغز شما یک کابینت بایگانی سازماندهی نشده است و شروع کارها، تمرکز توجه، برنامه ریزی از قبل، سازماندهی افکار و تنظیم احساسات را دشوار می کند.
کارکرد اجرایی چیست؟
تعاریف مختلفی برای توصیف عملکرد اجرایی استفاده می شود، اما در اصل، مجموعه ای از فرآیندهایی است که در مغز اتفاق می افتد که مستقیماً بر شناخت (افکار)، احساسات، مهارت های حرکتی (حرکات)، مهارت های کلامی (زبان) و رفتارها (اسلینگر) تأثیر می گذارد. ، 1996).
همانطور که می بینیم، این شامل چندین مهارت حیاتی است که به ما کمک می کند خودمان را بیان کنیم و در جهان حرکت کنیم.
از نظر نوروبیولوژیکی، ناحیه ای از مغز به نام قشر پیشانی (PFC) اغلب در مورد عملکرد اجرایی به دلیل نقش حیاتی آن در تعدیل بسیاری از اقدامات مرتبط مورد بحث قرار می گیرد (Funahashi & Andreau, 2013).
شما می توانید PFC را به عنوان یک مرکز در نظر بگیرید که در آن بسیاری از فعالیت های مرتبط با عملکرد اجرایی در حال انجام است. همانطور که گفته شد، مغز نسبتاً به هم مرتبط است، بنابراین فرآیندهای عملکرد اجرایی خارج از PFC نیز اتفاق می افتد.
چند نمونه از فرآیندهای ناشی از عملکرد اجرایی عبارتند از:
حافظه کاری – نگهداری و دستکاری اطلاعات به طور موقت در ذهن، به عنوان مثال، ناوبری
برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی – توانایی تعیین اهداف، ایجاد برنامه‌هایی برای دستیابی به آنها و سازماندهی مراحل مورد نیاز برای انجام این کار. همچنین شامل مدیریت زمان و اولویت بندی وظایف است.
تنظیم عاطفی – مدیریت احساسات، کنترل واکنش‌های تکانشی، و تصمیم‌گیری بر اساس عقلانیت به جای اقدامات سریع.
کنترل تکانه – مهار، مقاومت در برابر عوامل حواس پرتی، و متمرکز ماندن بر روی یک کار یا هدف، حتی زمانی که با محرک‌ها یا وسوسه‌های رقیب مواجه می‌شوید.
انعطاف پذیری شناختی – حل مسئله، تفکر خلاق، سازگاری با شرایط در حال تغییر، جابجایی بین کارها و دیدن مشکلات از دیدگاه های مختلف.
نظارت بر خود – پیگیری عملکرد و رفتار خود، به عنوان مثال، خود ارزیابی در مورد دستیابی به هدف یا رفتار اجتماعی شما.
اجماع علمی فعلی برای عملکرد اجرایی ADHD فرض می‌کند که تفاوت‌ها و چالش‌ها اغلب یک فرض مشترک و مشخصه این بیماری هستند.
در نتیجه، افراد ممکن است برای انجام برخی اقدامات بیشتر تقلا کنند یا ممکن است برای درک چیزهای خاص به زمان بیشتری نیاز داشته باشند، نه به دلیل تقصیر خودشان، بلکه به عنوان محصول جانبی داشتن ADHD.
این می تواند به رفع برخی از افسانه ها در مورد ADHD و تنبلی کمک کند، زیرا افراد مبتلا به ADHD می توانند بسیار با انگیزه، بسیار خلاق، میل شدید به یادگیری و کاملاً درگیر فعالیت های جالب یا پرشور باشند.
علائم اختلال عملکرد در ADHD

عملکرد اجرایی ADHD می تواند به صورت چندین واکنش احساسی و رفتاری ظاهر شود.
توجه به این نکته مهم است که عملکرد اجرایی ADHD می تواند در افراد متفاوت ظاهر شود، بنابراین این لیست قطعی از علائم نیست. به طور مشابه، اگر احساس می کنید که با برخی از این رفتارها همذات پنداری می کنید، مستقیماً به این معنی نیست که شما ADHD دارید.
با یک متخصص متخصص در شرایط عصبی مشورت کنید، و آنها می توانند به سوالات شما پاسخ دهند و یک ارزیابی رسمی انجام دهند.
در اینجا برخی از رایج ترین علائمی که باید به آنها توجه کرد آمده است:
انگیزه
افراد مبتلا به ADHD ممکن است با به تعویق انداختن کار و درگیر ماندن دست و پنجه نرم کنند و اغلب آنها را تا آخرین لحظه به تعویق می اندازند. این فقدان انگیزه می‌تواند به مشکلات در شروع کار و برنامه‌ریزی مرتبط باشد.
برای من، این تمایل من به تعویق انداختن و به تعویق انداختن کارها تا آخرین لحظه است. من فکر می کنم که ADHD شما را از انجام کارتان محدود می کند.
از لورنس (2009)
به‌علاوه، وقتی افراد دوره‌هایی از تمرکز و انگیزه شدید را تجربه می‌کنند، این می‌تواند متناقض باشد. این می تواند به ویژه برای کارهایی که به تلاش مداوم نیاز دارند صادق باشد.
“من فکر می کنم سخت ترین جنبه در واقع رفتن به مدرسه، رسیدن به آنجا است. وقتی آنجا هستم، می توانم همه چیز را به خوبی انجام دهم. یکی دو روزی بود که انگیزه ای برای بلند شدن نداشتم. من سعی می کنم این کار را اغلب انجام ندهم.»

مشتری دوست عرفان کاظمی, [12/29/2023 8:58 PM]
از لورنس (2009)
بی توجهی و حافظه
حفظ توجه و تمرکز برای مدت طولانی تجربه مشترکی برای افراد مبتلا به ADHD است.
اگر چیزی که آنها باید روی آن تمرکز کنند خسته کننده، غیر جالب یا پیش پا افتاده تلقی شود، می تواند به ویژه افزایش یابد (Fugate & Gentry, 2016). این می تواند هم برای کار خاص و هم در موارد دیگر باشد.
برخی از مثال‌ها یادآوری انجام اقدامات برنامه‌ریزی‌شده در آینده است، مانند حضور در قرار ملاقات‌ها یا اتمام ضرب‌الاجل‌ها، که می‌تواند منجر به از دست رفتن فرصت‌ها، استرس بیشتر و چالش‌هایی در زندگی حرفه‌ای و شخصی شود.
همچنین برای افراد مبتلا به ADHD معمول است که به فضا می روند و در مورد چیزهای دیگری که به نظرشان محرک تر هستند رویاپردازی می کنند، که می تواند بازیابی تمرکز را دشوارتر کند.
آنها همچنین ممکن است یک کار را انجام دهند اما واقعاً برای حفظ اطلاعات در حافظه خود تلاش می کنند:
من می دانم چه می خوانم، اما از سر نمی گذرد… من به عقب برمی گردم و دوباره می خوانم، و به نوعی خودم را مجبور می کنم که متوجه چیستی آن کلمه و درک آن باشم.»
سیارا (MacNeela، 2016)
در نهایت، آنها بیشتر در معرض حواس پرتی هستند. حتی محرک‌های محیطی جزئی نیز می‌توانند تمرکز را از کار در حال انجام خارج کنند، مانند صداهای بلند، نورهای روشن، یا حرکات ناگهانی (راس و راندولف، 2016).
این ارتباط مستقیمی با مشکلات حافظه کاری دارد که منجر به فراموشی می شود و پیروی از دستورالعمل های چند مرحله ای یا یادآوری اطلاعات را دشوار می کند.
برنامه ریزی و سازماندهی
چالش‌ها در سازماندهی و برنامه‌ریزی خوب می‌توانند به عنوان محصول جانبی مشکلات عملکرد اجرایی و تکانشگری به وجود آیند. افراد مبتلا به ADHD ممکن است با تصمیم گیری در مورد اینکه کدام وظایف را ابتدا انجام دهند، دچار مشکل می شوند که منجر به استفاده ناکارآمد از زمان می شود.
اغلب اوقات، افراد مبتلا به ADHD ممکن است در حفظ ساختار و حفظ روال‌ها نیز با مشکلاتی مواجه شوند و سازماندهی و اولویت‌بندی وظایف را دشوار بدانند. این می تواند منجر به اهمال کاری شود (Bolden & Fillauer, 2020) و به طور کلی افزایش استرس در مورد فعالیت های روزمره زندگی.
“چیزهای شروع، هرگز تمام نشدن آنها. باز هم هرج و مرج مرتب کردن … توالی وقایع. اصلا چطوری برم؟ … می دانم که وقتی به چیزی برمی گردم، بخش هایی را از دست می دهم، می دانی… هیچ وقت آن کلیک را احساس نمی کنم، می دانم که درست بود… این مانند یک حس بسته شدن در است. شما می دانید که به درستی بسته شده است، این صدا را ایجاد می کند.”
Aoife (MacNeela، 2016)
این مبارزه برای انجام چند کار، اولویت بندی، و انجام کارها به طور موثر اغلب می تواند منجر به احساس غرق شدن و مشکل در تمرکز روی هر عنصر واحدی شود.
در نهایت، مسائل مربوط به مدیریت زمان و نابینایی زمان در افراد مبتلا به ADHD رایج است، به طوری که آنها اغلب زمان مورد نیاز برای تکمیل وظایف را دست کم می گیرند یا بیش از حد تخمین می زنند و باعث درگیری در زمان بندی یا از دست دادن ضرب الاجل می شوند.
اجتماعی شدن
مشکلات اجتماعی یکی دیگر از پیامدهای رایج چالش های عملکرد اجرایی ADHD است. برای مثال، نشانه‌های اجتماعی ممکن است فراموش شوند، سالگردهای مهم ممکن است فراموش شوند، یا افرادی که فرد مبتلا به ADHD را می‌شناسند ممکن است احساس کنند که به دلیل پرت شدن مکرر، زمان با کیفیتی به آنها داده نمی‌شود.
در نتیجه، ممکن است شکاف هایی شروع شود که می تواند منجر به سوء تفاهم یا حتی درگیری شود. اگر رفتارهای تکانشی خطرناک شود، مثلاً اعتیاد به قمار، ممکن است اختلاف نظر ایجاد شود.
در نهایت، تکانشگری مرتبط با ADHD در موقعیت‌های اجتماعی نیز می‌تواند آشکار شود، به عنوان مثال، افراد ممکن است بدون فکر کردن صحبت کنند، مکالمات را قطع کنند، یا در محیط‌های گروهی با نوبت‌گیری مبارزه کنند.
افراد مبتلا به ADHD نیز ممکن است چیزهایی بگویند که در آن زمان «نامناسب» تلقی می‌شوند:
«اگر فکر می‌کنم چیزی اشتباه است، بسیار خوشحالم که به کسی بگویم، حتی اگر بهترین زمان یا مکان نباشد. … گمان می کنم از روی دسته پرواز می کنی و پشیمان می شوی»
کاتال (MacNeela، 2016)
کنترل عاطفی و تکانه
چالش‌های مربوط به تنظیم هیجانی یکی دیگر از مشکلات رایج عملکرد اجرایی ADHD است (کریستیانسن، هیرش، آلبرشت و چاوانون، 2019).
به دلیل تکانشگری، عبارات عاطفی ممکن است بیش از آنچه که موقعیت به آن نیاز دارد تشدید شود، و کمتر در مورد اینکه چگونه این طغیان ها ممکن است بر دیگران تأثیر بگذارد و تنظیم احساسات را به چالش می کشد، فکر می شود. این می تواند منجر به نوسانات خلقی و تکانشگری در واکنش های عاطفی شود.

مشتری دوست عرفان کاظمی, [12/29/2023 8:58 PM]
برای مثال، ممکن است برای فردی که دارای ADHD است، کنترل خشم و عصبانیت را دشوارتر ببیند یا پس از رویارویی دوباره احساس تمرکز کند.
من زمان زیادی را صرف ترس از احساساتم می‌کنم، زیرا چیزی را به شدت تجربه می‌کنم و سپس می‌توانم از آن احساس منحرف شوم و به سرعت خوشحال یا عصبانی شوم.»
“کیا”
افزایش حساسیت به موقعیت‌های نامطلوب مانند رد کردن و مشاجره نیز رایج است، با تمایل به سوگیری منفی و تفسیر موقعیت‌های مبهم برای بدتر شدن موقعیت‌ها به جای دیدن آنها از یک لنز خنثی.
در نهایت، مسائل مربوط به کنترل تکانه می تواند به جنبه های مختلف زندگی، مانند خرج کردن، غذا خوردن و تصمیم گیری گسترش یابد. بنابراین، افراد ممکن است در مهار امیال فوری مشکل داشته باشند، حتی زمانی که پیامدهای بلندمدت نامطلوب باشد.
نظارت بر خود
ADHD و عملکرد اجرایی می تواند بر خودآگاهی و توانایی خود نظارتی تأثیر بگذارد و بررسی عملکرد و رفتار خود را برای افراد چالش برانگیز می کند. در نتیجه، آنها ممکن است تشخیص ندهند که چه زمانی خارج از وظیفه هستند یا چه زمانی باید رویکرد خود را تنظیم کنند.
چنین چالش‌هایی را می‌توان نسبتاً زودتر مشاهده کرد، با مبارزات قابل مشاهده در نظارت بر خود که از دوران کودکی ذکر شده است (Sluiter, Groen, de Jonge & Tucha, 2020).
این همچنین می‌تواند مستقیماً به چالش‌های مربوط به پردازش و پاسخ مناسب به بازخورد مرتبط باشد. در نتیجه، افراد ممکن است نسبت به بازخورد حالت تدافعی یا رد کنند و استفاده از آن برای اهداف خودسازی را دشوار کند.
این خودنظارتی می‌تواند به مشکلات خودکنترلی نیز گسترش یابد:
(افراد مبتلا به ADHD) برای مدیریت پاسخ‌های خود به رویدادها و چیزهایی که در زندگی‌شان پیش می‌آیند مشکل دارند… ممکن است در مدیریت واکنش‌شان به اتفاقات ناامیدکننده‌ای که در زندگی‌شان می‌افتد مشکل داشته باشند و ممکن است به شدت عصبانی یا به شدت عصبانی شوند. غرق شده است.»
دکتر کارن ویلسون، روانشناس بالینی
تاثیر اختلال در عملکرد اجرایی
همانطور که دیدیم، چالش های ADHD در ناکارآمدی های اجرایی می توانند به صورت علائم مختلفی ظاهر شوند، به این معنی که تأثیر روزانه آنها نیز دامنه وسیعی دارد. اجازه دهید به برخی از حوزه‌های زندگی مکرر نگاه کنیم که در آن چالش‌های عملکرد اجرایی تحقق می‌یابد.
عملکرد تحصیلی و حرفه ای
در محیط‌های دانشگاهی، ناکارآمدی اجرایی می‌تواند منجر به مشکلاتی در سازمان‌دهی مطالب درسی، تکمیل تکالیف به موقع، و مدیریت مؤثر درس‌ها شود. دانش‌آموزانی که دچار اختلال در عملکرد اجرایی هستند ممکن است برای پیروی از دستورالعمل‌های کلاس مشکل داشته باشند که منجر به پیشرفت تحصیلی پایین‌تر می‌شود.
در محل کار، اختلال در عملکرد اجرایی می تواند عملکرد شغلی را مختل کند. افراد ممکن است در اولویت‌بندی وظایف، رعایت ضرب‌الاجل‌ها و سازماندهی، مانع پیشرفت شغلی و رضایت شغلی با مشکل باشند.
چنین چالش‌هایی می‌توانند مستقیماً از مشکلات عملکرد اجرایی در مدیریت زمان، سازماندهی و فراموشی و یافتن چالش‌برانگیزتر درگیر ماندن، متمرکز و علاقه‌مند ناشی شوند.
کاهش سلامت روان
عوارض عاطفی ناکارآمدی اجرایی می تواند قابل توجه باشد. فراموشی مکرر، اهمال کاری، و مشکل در رسیدن به اهداف می تواند منجر به احساس بی کفایتی و اعتماد به نفس پایین شود.
افراد مبتلا به ADHD همچنین در معرض افزایش خطر ابتلا به بیماری های همراه با شرایط سلامت روان مانند اضطراب و افسردگی هستند (فیشر و همکاران، 2007).
چالش‌های تنظیم هیجانی، مانند نوسانات خلقی و واکنش‌های تکانشی، می‌توانند بر سلامت روانی و روابط بین فردی تأثیر بگذارند.
در نهایت، مبارزه با احساس خوب یا ناتوانی کافی و حساسیت شدید نسبت به انتقاد و قضاوت می‌تواند منجر به رفتارهای اجتنابی، سندرم فریبنده و ادراک منفی از خود شود.
اهداف بلند مدت و برنامه ریزی زندگی:
مشکل در تعیین هدف و برنامه ریزی برای آینده رایج است زیرا افراد ADHD با عملکرد اجرایی ممکن است برای ایجاد اهداف بلند مدت، ایجاد برنامه های شغلی یا پس انداز برای بازنشستگی تلاش کنند.
اغلب، مشکلات در حفظ ساختار، حفظ روال‌ها و چالش‌ها در سازمان‌دهی و اولویت‌بندی وظایف، زیربنای این وظایف است، بنابراین برنامه‌ریزی بلندمدت را به چالش می‌کشد.
این می‌تواند بر زندگی روزمره شما تأثیر بگذارد، اما مشکلات طولانی‌مدت تصمیم‌گیری می‌تواند منجر به انتخاب‌های تکانشی با عواقب بلندمدت، مانند مشکلات مالی یا مشکلات سلامتی شود.
در ویدیوی YouTube «چگونه پروژه‌های بلندمدت با ADHD انجام دهیم»، میزبان چالش‌های خود را در این زمینه به شرح زیر توصیف می‌کند:

مشتری دوست عرفان کاظمی, [12/29/2023 8:58 PM]
پروژه‌های کوتاه‌مدت، و برنامه‌ریزی برای آن‌ها اساساً ساده‌تر است، اما من هرگز در یک پروژه طولانی مدت موفق نبودم، زیرا انگیزه‌ام را در نیمه راه از دست می‌دهم، یا همه چیز را برنامه‌ریزی می‌کردم. اما پس از آن چیزی جدید و درخشان ظاهر می‌شود و حواسم پرت می‌شود، بنابراین تکمیل پروژه‌های بلندمدت برای من و اکثر افراد مبتلا به ADHD یک چالش است» (How to ADHD, 2023).
عملکرد روزانه:
کارهای ساده روزانه، مانند پوشیدن لباس، تهیه غذا، یا پرداخت قبوض، می تواند برای افرادی که دارای اختلالات اجرایی هستند، طاقت فرسا شود.
این امر می تواند منجر به فضاهای زندگی بهم ریخته، بی نظمی، صرف زمان زیاد برای انتخاب لباس و حتی یادآوری مصرف داروها در زمان مناسب یا پیروی از دستورالعمل های پیچیده دوز شود. بنابراین، این چالش ها می توانند روال روزانه را مختل کرده و استرس را افزایش دهند.
حفظ این روال های خودمراقبتی، به عنوان مثال، ورزش یا تغذیه سالم، می تواند به ایجاد ساختار و حمایت از افراد در مدیریت موثر زمان کمک کند.
چالش‌های عملکرد اجرایی می‌توانند باعث اختلال شوند، که منجر به مشکلاتی در بیدار شدن در زمان‌های ثابت، رفتن به رختخواب یا پیروی از برنامه روزانه می‌شود. در نتیجه، این می تواند بر بهره وری و رفاه کلی تأثیر بگذارد.
نحوه مدیریت اختلالات اجرایی
چالش‌های اختلال عملکرد اجرایی ADHD می‌تواند بر چندین حوزه زندگی تأثیر بگذارد، بنابراین دانستن نحوه مدیریت علائم می‌تواند تأثیر مثبتی بر زندگی روزمره و روابط بین فردی داشته باشد.
اجازه دهید راه‌هایی را بررسی کنیم که می‌توانید آن‌ها را اجرا کنید و امیدواریم با چالش‌های مرتبط با ناکارآمدی اجرایی بهتر کنار بیایید:
چگونه سازماندهی کنیم
ابتدا از ابزارهای سازمانی مانند برنامه ریزان و تقویم ها استفاده کنید. این می تواند الکترونیکی یا قلم و کاغذ باشد، اما داشتن سیستمی برای ردیابی کارهایی که باید انجام دهید بسیار مهم است.
دوم اینکه فضای خود را شلوغ کنید. اطمینان حاصل کنید که محیط کاری شما به شما کمک می کند که سازماندهی شده و بر روی پروژه در حال انجام تمرکز داشته باشید بدون اینکه وسایل غیرضروری در فضا پراکنده شوند.
در نهایت، روتینی را مشخص کنید که برای شما مفید است و ثابت قدم باشید. مطمئن شوید که به سیستم خود پایبند هستید اما انعطاف پذیر و آماده انجام تنظیمات هستید.
چگونه زمان را مدیریت کنیم
در ابتدا، روزها و زمان های پربار خود را شناسایی کنید و وظایف خود را در این زمینه برنامه ریزی کنید.
انجام کار در پرانرژی‌ترین زمان‌ها باعث می‌شود کارها را سریع‌تر به پایان برسانید و برای فعالیت‌های دیگر وقت بگذارید.
ثانیاً، مطمئن شوید که اهداف قابل دستیابی را تعیین کرده اید و زمان کافی برای تکمیل آنها گذاشته اید (مودستو-لو، چاپلین، سوواجیان و مایر، 2013). یک نکته ممکن است این باشد که در صورت تاخیرهای غیرمنتظره، مقداری زمان بافر اضافی اضافه کنید.
در نهایت، از نوعی برنامه‌ریز یا تقویم سازمانی برای یادداشت هر کاری که باید انجام شود استفاده کنید. به این ترتیب، می توانید یادآوری هایی را برای چیزها تنظیم کنید، پیشرفت خود را پیگیری کنید و مطمئن شوید که به موقع هستید.
چگونه انگیزه بگیریم
در مرحله اول، اهداف واضح و قابل دستیابی را برای خود تعریف کنید، زیرا اگر بدانید به دنبال چه چیزی هستید، پیدا کردن انگیزه آسان تر می شود. به عنوان مثال، این می تواند به پایان رساندن یک پروژه کاری، یادگیری چیزی جدید، به عنوان مثال، طراحی، یا حتی تمیز کردن فضای شما باشد.
هنگامی که این کار را انجام دادید، این اهداف را به مراحل اقدام قابل کنترل‌تر تقسیم کنید و سیستم‌های پاداش را در طول مسیر بگنجانید تا ادامه دهید، به عنوان مثال، استراحت یا داشتن یک مهمانی.
جوایز همچنین می تواند از منابع بیرونی باشد، مانند گفتن به دوستان یا خانواده و درخواست از آنها برای پاسخگویی به شما (ونتوری، 2020). هدف این است که از این نوع عوامل به عنوان نیروی محرکه اصلی خود برای ایجاد انگیزه استفاده کنید.
نحوه بهبود تمرکز
اول از همه، اطمینان حاصل کنید که هر گونه حواس پرتی را به حداقل برسانید. این می تواند از محیط، به عنوان مثال، نویز و نورهای روشن، یا الکترونیکی، به عنوان مثال، اعلان ها و پیام های برنامه باشد.
ثانیاً، هرگونه وسوسه را از بین ببرید. چه به تلفن خود نگاه کنید، یک وب سایت یا صحبت با یک همکار، مطمئن شوید که چیزی در اطراف خود ندارید که ممکن است تمرکز شما را تغییر دهد.
وب‌سایت‌ها و برنامه‌هایی در دسترس هستند که شما را از وب‌سایت خاصی که انتخاب کرده‌اید، مانند اینستاگرام، برای مدت زمان مشخصی برای افزایش بهره‌وری قفل می‌کنند.

مشتری دوست عرفان کاظمی, [12/29/2023 8:58 PM]
در نهایت، کار را به تکه‌های کوچک‌تر تقسیم کنید و بخش‌های راحتی را در آن بگنجانید. تکنیک پومودورو ممکن است بسیار مفید باشد.
مدیریت ADHD با استفاده از رویکردهای CBT
تحقیقات نشان می‌دهد که استفاده از استراتژی‌های درمان شناختی-رفتاری (CBT) می‌تواند برای رفع اختلالات اجرایی نیز مفید باشد. هدف CBT اصلاح الگوهای فکری غیرمفید در حین آموزش مهارت های رفتاری است.
یک فرض اصلی CBT برای ADHD این است که یک “مشکل اجرایی” را نشان می دهد – افراد مبتلا به ADHD اغلب می دانند که باید چه کاری انجام دهند، اما در تلاش هستند تا به طور مداوم مهارت ها را در طول زمان عملی کنند. CBT این شکاف بین نیات و اقدامات را هدف قرار می دهد (رمسی، 2020).
استراتژی های خاص CBT که می تواند به مدیریت اختلال عملکرد اجرایی ADHD کمک کند عبارتند از:
اصلاح صحبت با خود برای ایجاد «کارآمدی خودتنظیمی» – باور به توانایی فرد برای سازماندهی و اجرای مراحل تغییر. تمرکز بر کاهش شک و تردید از طریق اظهارات مقابله ای مثبت.
تقسیم وظایف به مراحل کوچکتر و قابل مدیریت با نقاط شروع و پایان واضح. استفاده از چک لیست ها، تایمرها، آلارم ها و هشدارهای تقویم می تواند تکمیل کار را تسهیل کند.
برنامه ریزی از قبل و پیش بینی موقعیت های چالش برانگیز. تمرین ذهنی فعالیت های آینده و تهیه برنامه های احتمالی در صورت بروز مشکلات.
تمرین تکنیک‌های ذهن آگاهی برای تربیت توجه و ارتقای انعطاف‌پذیری شناختی هنگام مواجهه با ناامیدی.
استفاده از مسئولیت‌پذیری خارجی از طریق چک کردن با دیگران برای ایجاد انگیزه برای پیگیری.
ردیابی دستاوردها، نه فقط شکست ها. مرور منظم پیشرفت برای افزایش خودآگاهی و خودکارآمدی.
اختلال عملکرد اجرایی و مغز ADHD
تفاوت های قابل توجهی در ساختار و عملکرد مغز بین افراد مبتلا به ADHD و افراد بدون ADHD وجود دارد، به ویژه در زمینه های مربوط به عملکرد اجرایی. برخی از تفاوت های اصلی را می توان در موارد زیر مشاهده کرد:
قشر جلوی مغز
قشر جلوی مغز (PFC) یک ناحیه حیاتی مغز است که مسئول عملکردهای اجرایی مانند تصمیم گیری، کنترل تکانه، حافظه کاری و توجه است.

تحقیقات نشان داده است که افراد مبتلا به ADHD اغلب تفاوت های ساختاری و عملکردی در PFC در مقایسه با افراد غیر ADHD از خود نشان می دهند (Arnsten, 2009). این تفاوت ها ممکن است شامل کاهش حجم یا فعالیت در این منطقه باشد.
تحقیقات همچنین تاخیرهای قابل توجهی را در بلوغ PFC، کاهش حجم و اندازه کوچکتر هنگام مقایسه کودکان ADHD و کودکان غیر ADHD نشان داده است (فریدمن و راپوپورت، 2015)، که نشان می دهد چنین تفاوت های ساختاری را می توان مشاهده کرد و از سنین پایین شروع کرد.

مسیرهای پیشانی
مسیرهای ارتباطی بین قشر جلوی مغز و جسم مخطط، که بخشی از سیستم پاداش و انگیزه مغز است، برای عملکرد اجرایی حیاتی است. این مسیرها ادغام کنترل شناختی و انگیزه را تسهیل می کنند.
اختلالات در مسیرهای جلویی می تواند منجر به مشکلاتی در تنظیم توجه، احساسات و انگیزه شود. در ADHD، این مسیرها ممکن است عملکرد مطلوبی نداشته باشند و به اختلال عملکردی کمک کنند (Castellanos & Proal، 2012).
سطوح دوپامین
ADHD همچنین با تفاوت در سیستم دوپامین در مغز مرتبط است. دوپامین یک انتقال دهنده عصبی است که در پاداش، انگیزه و تنظیم توجه نقش دارد.
تحقیقات نشان می دهد که افراد مبتلا به ADHD ممکن است سطوح دوپامین کمتر یا تفاوت هایی در حساسیت گیرنده دوپامین داشته باشند (Blum et al., 2008).
این پایه پایین تر می تواند بر توانایی حفظ توجه و انگیزه برای کارهایی که ممکن است پاداش فوری ارائه نکنند تأثیر بگذارد. علاوه بر این، می تواند بر پاسخ مغز به محرک های پاداش دهنده و توانایی آن در تنظیم انگیزه و رفتارهای تکانشی تأثیر بگذارد.
اتصال به مغز
مطالعات عملکردی MRI الگوهای ارتباطی تغییر یافته را در مغز افراد مبتلا به ADHD نشان داده است (Sato, Hoexter, Castellanos & Rohde, 2012). این تفاوت‌ها در اتصال می‌توانند بر هماهنگی نواحی مغز که مسئول عملکردهای اجرایی هستند تأثیر بگذارد.
شبکه حالت پیش‌فرض (DMN)، که با افکار سرگردان، آرامش‌بخش و خودارجاعی مرتبط است، همچنین مشخص شده است که در افراد مبتلا به ADHD ارتباط تغییر یافته‌ای دارد (Uddin et al., 2009). این می تواند بر توانایی فرد برای متمرکز ماندن روی کارها و سرکوب حواس پرتی تأثیر بگذارد.

چگونه هوش عاطفی را تقویت کنیم

هوش هیجانی (EI یا EQ) توانایی شناسایی و تنظیم احساسات خود و همچنین شناخت، درک و درگیر شدن با احساسات دیگران است (گلمن، 1996).
این یک مهارت حیاتی برای ایجاد روابط قوی تر و همدلانه است و به ما کمک می کند تا با عمیق ترین احساسات مان ارتباط برقرار کنیم و به ما امکان می دهد تصمیماتی بگیریم که با ارزش ها و اهداف شخصی ما همسوتر باشد.

۴ ویژگی اصلی هوش هیجانی

هوش هیجانی معمولاً با چهار ویژگی تعریف می شود:
خودآگاهی: توانایی تشخیص احساسات، افکار،و در مجموع شناخت درونیات خود و تأثیر آنها بر دیگران است.
خود مدیریتی: ظرفیت تنظیم احساسات، کنترل واکنش‌های تکانشی و سازگاری انعطاف‌پذیر با شرایط متغیر است.
آگاهی اجتماعی: توانایی درک و همدلی با احساسات دیگران است.
مدیریت رابطه: شامل مجموعه‌ای از مهارت‌های اجتماعی، از جمله تأثیر مثبت، کار گروهی، ارتباطات واضح و مدیریت تعارض است.

چگونه هوش هیجانی را توسعه دهیم

هوش هیجانی یک مهارت قابل انعطاف است که می توان آن را آموخت.
حتی اگر برخی افراد به طور طبیعی از نظر عاطفی باهوش تر از دیگران باشند، EI بالا می تواند با گذشت زمان و با تمرین منظم ایجاد شود.
در زیر چند راه وجود دارد که به افزایش هوش هیجانی کمک می کند.

گوش دادن فعال را تمرین کنید

گوش دادن فعال در مورد شنیدنِ فراتر از کلماتِ افراد است. این شامل هماهنگی کامل با آنچه در حال انتقال است، از جمله محتوای پیام و نگرشی است که زیربنای آن است (راجرز و فرسون، 1957).
توجه به زبان بدن دیگران و همچنین لحن و سرعت صدای آنها می تواند به شناسایی وضعیت عاطفی گوینده در آن لحظه و هرگونه پیامی فراتر از آنچه می گوید کمک کند.
برای تمرین گوش دادن فعال، مهم است که اجازه دهید رشته افکار طرف مقابل بدون وقفه جریان داشته باشد، زیرا این امر ارتباط باز را تسهیل می کند و جو اعتماد و پذیرش ایجاد می کند.
ثانیاً، کنترل حواس‌پرتی‌های بیرونی و درونی می‌تواند به تسهیل گوش دادن فعال کمک کند.

به طور خاص، پچ پچ درونی در ذهن ما و نیاز به برنامه ریزی پاسخ هایمان به ما این امکان را می دهد که به طور کامل در لحظه حضور داشته باشیم و مهارت های شنیداری خود را تقویت کنیم (لوننبورگ، 2010).

آگاهی عاطفی

هنگامی که احساسات ناراحت کننده را تجربه می کنیم، ممکن است تمایل داشته باشیم که آنها را نادیده بگیریم یا آنها را در بطری در درونمان فرو ببریم تا اینکه آنها را به عنوان بخشی عادی و گاهی مفید از زندگی خود بپذیریم.
گرایش و مشاهده به احساسات ناخوشایندمان می‌تواند به ما این فرصت را بدهد که با احساساتمان به نحوی سازنده روبرو شویم، و در نتیجه خودآگاهی و توانایی ما برای ایجاد تغییرات مثبت از طریق شناخت علت آن احساس های ناخوشایند و اقدام جهت حل آن ها در زندگی‌مان افزایش یابد.
وقتی با کنجکاوی طیف وسیعی از احساسات خود را کاوش کنیم، می‌توانیم دید عینی‌تری از انچه که در حقیقت هستیم پیدا کنیم. و همچنین درک کنیم که چگونه احساساتمان بر اعمالمان تأثیر می‌گذارند. برای دیدن چیزها از منظر وسیع‌تر، می‌توانیم بازخورد دیگران را نیز در ذهنمان باز کنیم و در مورد موقعیت‌های خاصی که با آگاهی عاطفی ضعیف عمل کرده‌ایم از خود بپرسیم که علت اصلی آن چه بوده است.

احساسات را شناسایی کنید

یادگیری برچسب‌گذاری احساسات با واژگان خاص‌تر می‌تواند به شناسایی دقیق‌تر نوع حالت عاطفی که تجربه می‌کنیم کمک کند و کنترل بیشتری بر عکس العمل هایمان در موقعیت های احساسی مختلف پیدا کنیم. البته که با اسم گذاری بیشتر فقط ذهنتان را شلوغ می کنید. بهتر است در اکثر مواقع به ضربان قلب و احساست گوناگون درونیتان توجه کنید و همواره به دنبال آرام نگه داشتن قلبتان باشید.
فراتر از شش احساس اصلی – شادی، غم، خشم، ترس، انزجار، و تعجب – طیف وسیعی وجود دارد که می‌توان آن را از طریق چرخ احساسات کاوش کرد.
برای مثال، با تشخیص اینکه غم و اندوه با کسالت یا احساس تنهایی متفاوت است. ما می توانیم بهتر  احساسات خود را مشخص کنیم و آنها را به طور مؤثر مدیریت کنیم.
یک استراتژی اضافی برای توسعه آگاهی عاطفی  داشتن یک دفترچه خاطرات است، جایی که ما شرحی از احساسات خود و نحوه پرورش آنها در شرایط خاص می نویسیم.
پس از چند هفته، ممکن است شروع به دیدن الگوها کنیم. ممکن است متوجه شویم که تحمل کدام احساسات برای ما سخت‌تر است، کدام‌ها محرک های ما برای عکس العمل هستند، و کدام یک به احساس ارتباط بیشتر با ارزش‌های خود و رضایت از زندگی‌مان کمک می‌کنند.

عوامل استرس زای خود را مشاهده و سپس درک کنید

دانستن اینکه چه موقعیت هایی باعث ایجاد استرس می شوند برای توسعه توانایی مدیریت واکنش های عاطفی و حفظ آرامش حیاتی است.
می‌توانیم  فهرستی را بنویسیم که شامل

الف) موقعیت‌های خاص: زمانی که به احتمال زیاد احساس ترس، ناتوانی یا عدم کنترل می‌کنیم.

ب) افراد: برای مثال، کسانی که به نظر می‌رسند که برای شما سمی باشند، مثل دوستانی که به مرزها احترام نمی‌گذارند یا همکارانی که سعی در تحمیل نظرات خود دارند.

ج) شرایط محیط: مانند مکان‌های شلوغ یا پر سر و صدا.

یادداشت این موارد به ما کمک می‌کند تا عوامل استرس‌زا را پیش‌بینی کنیم و سپس در مورد راه‌هایی فکر کنیم که بتوانیم استراتژی‌هایی را برای مدیریت مناسب‌تر احساسات خود ایجاد کنیم.

احساسات را به روشی سالم هدایت کنید

هنگامی که نسبت به احساسات خود گشاده تر و پذیراتر می شویم، خیلی مهم است که یاد بگیریم چگونه از آنها به نفع خود استفاده کنیم نه اینکه اجازه دهیم آنها ما را کنترل کنند.
اولین قدم این است که از قضاوت کردن احساسات و برچسب زدن به آنها به عنوان خوب یا بد اجتناب کنیم.

در عوض، ما باید آنها را به عنوان منابع قدرتمند اطلاعاتی بشناسیم که می توانند برای هدایت اقدامات ما به سمت آنچه برای ما مهم هستند مورد استفاده قرار گیرند.
تمرکز مجدد روی چیزهایی که تحت کنترل ما هستند و قابل بهبود هستند همچنین به ما این امکان را می دهد که در یک مارپیچ عاطفی رو به پایین به دام نیفتیم و درگیر اقدامات تکانشی (ناخوآگاه و مضر) نباشیم.
برای این کار باید به ذهنتان ارامش و استراحت بدهید. برای استراحت دادن به ذهن خود، باید  فعالیت هایی را در برنامه های روزمره خود در اولویت قرار دهیم که باعث می شود احساس شارژ ذهنی کنیم. اینها ممکن است شامل ستایشو شکر گذاری خداوند، ورزش، یوگا، مدیتیشن یا سایر فعالیت های آرامش بخش برای ذهن باشد.

چگونه هوش هیجانی را در دیگران تشویق کنیم؟

توسعه شایستگی های عاطفی نه تنها در سطح شخصی مهم است، بلکه تشویق هوش هیجانی در دیگران، از جمله کودکان، دانش‌آموزان، شرکای عاشقانه و تیم‌های کاری، می‌تواند به افزایش حساسیت نسبت به نشانه‌های عاطفی که اغلب در درون خود و محیط نادیده گرفته می‌شوند کمک کند و در نهایت کیفیت روابط بین فردی را افزایش دهد.

چند نکته وجود دارد که می توانیم برای تقویت EI در دیگران دنبال کنیم:

باز و کنجکاو باشید

ایجاد فرصت‌هایی برای به اشتراک گذاشتن نظرات می‌تواند به ایجاد اعتماد در تعاملات دوتایی و گروهی کمک کند، اهمیت بیان خود را تقویت کند و ارتباطات شفاف بین افراد را ارتقا دهد.
به عنوان مثال، در یک محیط کاری، ممکن است به جای تعیین یک راه حل سریع برای یک مشکل بدون توضیح دلیل پشت آن، از تیم خود بپرسیم که در مورد یک تصمیم خاص چه احساسی دارند.
همچنین ممکن است سعی کنیم با پرسیدن از همکارانمان در مورد چیزهایی که آنها را در محل کار ناامید می کند، انگیزه بیشتری در آنها و نحوه برخورد آنها با استرس عاطفی مربوط به کار، در گفتگو شرکت کنیم.

از احساس دیگران مطلع شویم

برای تشویق به ابراز احساس خود در دیگران، مانند کودکان، ممکن است از آنها بخواهیم احساسی را که با وضعیت فعلی آنها مطابقت دارد نام ببرند. اگر این تمرین را دشوار می‌دانند یا پاسخ‌های مشخصی مانند «احساس خوبی دارم»، می‌توانیم از آنها بخواهیم که این احساس را در مقیاس 1-10 رتبه‌بندی کنند.
به عنوان مثال، می توانید بپرسید:در موقعیت فعلی در مقیاس 1-10 چقدر احساس نگرانی می کنید؟”
این تکنیک حتی می تواند برای بزرگسالانی که ممکن است با شناسایی احساسات خود مشکل داشته باشند، کارساز باشد.

دیدگاه خود را ارائه دهید

ممکن است ارائه بازخورد سازنده به دیگران در مورد موقعیت هایی که با آگاهی عاطفی ضعیف عمل کرده اند مفید باشد. به عنوان مثال فردی در جایی به علت چیز کوچکی به شدت از کوره در رفته و عصبانی شده.
آیا آنها از افرادی که به کمک آنها نیاز داشتند مراقبت یا حمایت کافی نشان ندادند؟

آیا آنها چیزی گفته اند که می تواند به عنوان بی احترامی یا بی توجهی به احساسات دیگران تلقی شود؟

آیا آنها اغلب ارتباطات نامشخص یا ناسازگار وظایف را اتخاذ می کنند؟

در این موارد نظر خود را راجب رفتار آن ها بیان کنید.
اطمینان حاصل کنید که این بازخورد تقابل‌آمیز یا با استفاده از زبان سرزنش نیست، بلکه به شیوه‌ای مهربانانه بیان می‌شود تا بحث آزاد و سالم را تشویق کند.

ترویج فرهنگ گروهی مشارکتی

تشویق همکاری در درون گروه ها، اشتراک اهداف و ارزش ها را بیشتر می کند و  نگرانی ها را تسهیل می کند، که در نهایت می تواند منجر به افزایش احساس هویت گروهی و تعهد به وظایف شود.
برای تقویت هوش هیجانی یک تیم، می‌توانیم نقاط قوت و ضعف شرکت‌کنندگان را برجسته کنیم، روحیه تیمی ایجاد کنیم تا شور و انگیزه ایجاد کنیم و دائماً فضایی برای تأمل در پیشرفت شخصی و راه‌های بهبود مهارت‌های موجود فراهم کنیم.

چرا هوش هیجانی مهم است؟

آنچه واقعاً برای موفقیت، شخصیت، شادی و موفقیت‌های مادام‌العمر اهمیت دارد، مجموعه‌ای از مهارت‌های عاطفی است یعنی EQ شما  نه فقط توانایی‌های صرفاً شناختی که با تست‌های IQ معمولی اندازه‌گیری می‌شوند.

دانیل گلمن

بر اساس گفته های گلمن، هوش هیجانی می تواند از طرق مختلف به زندگی شخصی و حرفه ای ما کمک کند.
این ابزار ارزشمندی برای استفاده در هنگام مدیریت موقعیت‌های غیرقابل پیش‌بینی و دارای بار هیجانی است، انگیزه‌ها و اهداف ما را شفاف‌تر می‌کند، و بخشی جدایی‌ناپذیر از ایجاد روابط رضایت‌بخش‌تر با دیگران است.

EI همچنین یک پیش‌بینی‌کننده مهم برای موفقیت حرفه‌ای است که اعتقاد بر این است که 58٪ از عملکرد را در همه انواع مشاغل تشکیل می‌دهد (Bradberry and Greaves, 2006).

چه زمانی هوش هیجانی مهم است؟

به طور کلی، EI مهارت های مختلفی را در بر می گیرد که در زندگی روزمره ما حیاتی هستند.

ارتباط

افزایش شناخت نسبت به احساسات خود و دیگران امکان ارتباط موثرتر را فراهم می کند و از تشدید تنش و درگیری جلوگیری می کند.
همانطور که ما از نیازهای عاطفی افرادی که با آنها در تعامل هستیم آگاه تر هستیم، در نتیجه به احتمال زیاد یک نگرش مشارکتی و رو به سازش اتخاذ خواهیم کرد.

مدیریت استرس

تشخیص اینکه چگونه موقعیت‌های خاص می‌توانند احساسات استرس‌زا را برانگیزند، می‌تواند به ما کمک کند که کنترل بیشتری بر واکنش‌های خود داشته باشیم و مهارت‌های مقابله‌ای مناسب را با احساسات منفی جایگزین کنیم.
نادیده گرفتن اینکه چگونه استرس عاطفی رفتارهای ما را هدایت می کند می تواند منجر به تصمیمات غیرمنطقی شود و در نهایت پیامدهای سلامت روان را تشدید کند (سیاروچی، دین و اندرسون، 2002).

تصمیم گیری

درک اینکه چگونه احساسات بر افکار ما تأثیر می گذارد، می تواند ما را از تصمیم گیری نادرست، چه در زندگی شخصی و چه در محل کار، باز دارد.
همانطور که ما قادر به شناسایی احساسات اضافی یا غیر مرتبط با یک مشکل هستیم، می توانیم مشاهده های شفاف تری به درونمان داشته باشیم و کیفیت تصمیم گیری را افزایش دهیم.

تغییر تحمل به صبر

تغییرات در زندگی شخصی و حرفه ای ما همواره ثابت است و گاهی اوقات می تواند از نظر احساسی شدید باشد.
تأمل در واکنش‌های احساسی که ما را در برابر تغییر مقاوم می‌کند و همچنین تفاسیر و پیش‌فرض‌های مرتبط با آن‌ها، می‌تواند به ما کمک کند که دیدگاه مثبت‌تری داشته باشیم و در مورد فرصت‌هایی که می‌توانند از تغییر ناشی می‌شوند، خوش بینانه‌تر فکر کنیم.

انگیزه

با EI بالا، می‌توانیم معنای آرزوها و مهارت‌های انگیزشی مورد نیاز برای دستیابی به اهداف در رابطه با کار، زندگی شخصی و سلامت خود را بهتر درک کنیم (Magnano، Craparo و Paolillo، 2016).
علاوه بر این، با توانایی تشخیص احساسات، می‌توانیم بر انگیزه‌های افراد دیگر نیز تأثیر بگذاریم و در هنگام کار در تیم، نگرش‌های مثبت نسبت به اهداف مشترک را تشویق کنیم.

سوالات متداول

آیا هوش هیجانی با افزایش سن بهتر می شود؟
از آنجایی که EI مهارتی است که می تواند به طور مداوم در طول زمان توسعه یابد و اصلاح شود، منطقی است که توانایی ما برای مقابله با چالش های عاطفی ممکن است با افزایش سن افزایش یابد.
در واقع، تحقیقات نشان می‌دهد که افراد مسن‌تر در مقایسه با همتایان جوان‌تر خود بهتر می‌توانند احساسات و شناخت را هنگام حل مسئله و تصمیم‌گیری متعادل کنند.
علاوه بر این، به نظر می رسد که افراد مسن بهتر می توانند احساسات را تنظیم کنند و شدت و مدت عاطفه منفی را به حداقل برسانند (Carstensen et al., 2000).
در عین حال، اذعان به این نکته مهم است که سن افراد همیشه نشان دهنده سطح بلوغ عاطفی او نیست و برخی از شایستگی های هوش هیجانی ممکن است به تمرین و آموزش مداوم بیشتری نیاز داشته باشد (Fariselli, Ghini, and Freedman, 2008).
چه مشکلاتی می تواند ناشی از هوش هیجانی پایین باشد؟
EI پایین با مشکل در برخورد با احساسات خود و ارتباط با تجربیات عاطفی دیگران آشکار می شود (گلمن، 1996).
قطع ارتباط عاطفی ممکن است منجر به رفتارهای کنترل نشده و تکانشی، مانند طغیان عاطفی، پاسخ های غیر حساس، یا سرزنش دیگران شود که همه اینها می تواند کیفیت روابط ما را به خطر بیندازد.
نادیده گرفتن احساسات دیگران همچنین می تواند خطر درگیری را در صورتی که مکالمات خیلی بسته، خودمحورانه باشد و سوءتفاهم ایجاد کند، افزایش می دهد (هانسن، 2015).
در نهایت، EI پایین ممکن است منجر به کاهش دایره اجتماعی و سطح حمایت عاطفی فرد شود و اثرات مخربی بر سلامت روان و رفاه داشته باشد.
آیا می توانید ضریب هوشی بالا اما هوش هیجانی پایینی داشته باشید؟
اگرچه IQ و EI گاهی به هم مرتبط هستند، اما دو ساختار مجزا را نشان می‌دهند که ممکن است با سطوح مختلف رشد در یک فرد ظاهر شوند.
داشتن توانایی قوی برای تجزیه و تحلیل و تفسیر موقعیت ها (اغلب با ضریب هوشی بالا همراه است) لزوماً به توانایی خواندن احساسات دیگران یا توجه به نشانه های عاطفی ترجمه نمی شود.
به طور مشابه، توانایی یافتن راه‌حل‌های منطقی برای مشکلات ممکن است در موقعیت‌های اجتماعی که مهارت‌های EI قوی برای مدیریت تعارض و رسیدن به مصالحه مورد نیاز است، آشکار نشود (Goleman, 2020).

آیا می توان هوش هیجانی را به دیگران آموزش داد؟
با توجه به نقش فزاینده مهم EI در موفقیت تحصیلی و کاری، و همچنین در مدیریت استرس و انتقالات زندگی، علاقه فزاینده ای به آموزش هوش هیجانی به نوجوانان و دانش آموزان وجود دارد.
در یک محیط کلاس درس، ترکیب آموزش متمرکز بر تقویت ارتباط قاطعانه و مدیریت خودگفتاری منفی می تواند منجر به بهبود مهارت های هوش هیجانی شود (چانگ، 2006).
علاوه بر این، دانش‌آموزانی که بیشترین سود را از برنامه‌های EI نشان می‌دهند نیز احتمالاً در آینده ادامه تحصیل خواهند داد (کوالتر و همکاران، 2009).
در عمل، معرفی رفتارهایی در کلاس‌های درس که از اصول EI آگاه می‌شوند، مانند ترویج همکاری بین دانش‌آموزان و تمرین تمرین‌های خود انعکاسی، می‌تواند به دانش‌آموزان در جذب تدریجی این مهارت کمک کند.

اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD)

اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) یک الگوی رفتاری پایدار مرتبط با دور ماندن از اجتماع، احساس بی‌کفایتی و ترس از طرد شدن یا قضاوت منفی است. افراد مبتلا به اختلال دوری گزین در موقعیت‌های کاری و روابط خود دچار مشکل می‌شوند.
اما اضطراب اجتماعی (SAD) نوعی اختلال روانی است که مشخصه‌ی آن ترس ناتوان کننده و شدید از قرار گرفتن موقعیت‌های اجتماعی است. این اختلال با عناوین جمع هراسی یا فوبیای اجتماعی (Social phobia) هم شناخته می‌شود. اضطراب اجتماعی در واقع نوعی فوبیا یا هراس شدید است
افراد مبتلا به AVPD همچنین ممکن است عزت نفس پایین و احساس حقارت داشته باشند، و همچنین تمایل دارند که خود را از نظر اجتماعی ناتوان یا غیر جذاب ببینند. ممکن است نسبت به انتقاد حساسیت مفرط و ترس دائمی از طرد شدن داشته باشند.
آنها معمولاً سعی می کنند تا آنجا که می توانند از هرگونه تعامل اجتماعی اجتناب کنند، فقط تعامل با افرادی که به شدت معتقدند آنها را طرد نمی کند. آنها همچنین به احتمال زیاد خود را عمدا منزوی می کنند.
افراد مبتلا به AVPD اغلب می خواهند و حتی تمایل به برقراری ارتباط اجتماعی دارند، اما اختلال آنها آنها را از مشارکت در تعاملات اجتماعی سالم باز می دارد.
شایان ذکر است که AVPD می تواند در همه افراد به صورت متفاوتی ظاهر شود. ترس ها و محرک هایی که افراد مبتلا به AVPD تجربه می کنند می تواند منحصر به فرد باشد و ممکن است شدت آن متفاوت باشد. بسیاری از افراد ممکن است با یک یا چند علامت از این اختلال شناسایی شوند، اما ممکن است واجد شرایط تشخیص کامل نباشند.
برخلاف خجالتی اجتماعی معمولی، ترس هایی که افراد مبتلا به AVPD تجربه می کنند، پایدار، فراگیر هستند و اغلب به طور قابل توجهی عملکرد روزانه را مختل می کنند. درک این نکته ضروری است که تجربه چند علامت AVPD لزوماً نشان دهنده تشخیص نیست.
آیا می توانید هم AVPD و هم SAD را داشته باشید؟
در ابتدا تصور می شد که AVPD فقط در ارتباط با SAD رخ می دهد. با این حال، اکنون اعتقاد بر این است که AVPD می تواند در غیاب SAD رخ دهد.
همانطور که گفته شد، حدود یک سوم از مبتلایان به AVPD نیز مبتلا به SAD هستند. همچنین تصور می‌شود که SAD شایع‌ترین بیماری همزمان در مبتلایان به AVPD است، با یک مطالعه مشخص شد که 48 درصد از افرادی که با AVPD تشخیص داده شده‌اند نیز معیارهای SAD را دارند (Hummelen et al., 2007).
شباهت های بین AVPD و SAD
بحث بر سر اینکه آیا AVPD نوع شدیدتری از SAD است یا خیر وجود دارد. اغلب، آنها با هم تشخیص داده می شوند و می توانند در علائم همپوشانی داشته باشند.
هر دو اختلال می توانند شامل ترس شدید از شرمساری یا قضاوت در موقعیت های اجتماعی باشند. هر دو ممکن است شخصی را خجالتی، بی دست و پا یا ترسو نشان دهند و رفتارهای مشابهی از خود نشان دهند مانند اجتناب از موقعیت های اجتماعی، اجتناب از تعامل با غریبه ها و جداسازی اجتماعی خود از دیگران.
تفاوت بین اختلال اضطراب اجتماعی و اختلال شخصیت اجتنابی چیست؟
در حالی که AVPD معمولاً شامل الگوهای اجتناب در بیشتر یا همه زمینه‌های زندگی است، SAD ممکن است فقط در چند موقعیت اجتماعی خاص شامل اجتناب شود. بنابراین، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) به دسته بندی جداگانه آنها ادامه می دهد.
در زیر جدولی وجود دارد که برخی از تفاوت های علائم را نشان می دهد. شایان ذکر است که علائم و تاثیر آن می تواند در بین افراد بسیار متفاوت باشد. این جدول به عنوان یک راهنمای کلی برای برخی از تفاوت های کلیدی بین این دو اختلال در نظر گرفته شده است.
خصیصه اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) ترس و اضطراب ترس و اضطراب بیش از حد در موقعیت های اجتماعی، مانند سخنرانی در جمع یا ملاقات با افراد جدید. ترس و اضطراب مداوم در موقعیت های اجتماعی به دلیل خطر درک شده از طرد، انتقاد یا ناامیدی .محرک‌های ترس ممکن است محدود به موقعیت‌های اجتماعی خاص مانند عملکرد یا سخنرانی در جمع باشد، یا می‌تواند در بیشتر موقعیت‌های اجتماعی وجود داشته باشد. ترس می‌تواند در همه موقعیت‌های اجتماعی وجود داشته باشد که منجر به اجتناب از آنها به طور کلی شود. خودآگاهی، بیش از حد نگرانی در مورد قضاوت شدن یا بررسی دقیق شدن توسط دیگران و ترس از خجالت یا تحقیر. اما، هنوز هم می توانند عزت نفس سالم داشته باشند. احساسات فراگیر از بی کفایتی، عزت نفس پایین، و ترس عمیق از طرد شدن، انتقاد یا عدم تایید. علائم فیزیکی عرق کردن، لرزش، ضربان قلب تند و سرخ شدن سردرد. تأثیر بر عملکرد روزانه می تواند منجر به اجتناب از موقعیت های اجتماعی یا پریشانی قابل توجه شود، که می تواند عملکرد روزانه را مختل کند. می تواند به طور قابل توجهی عملکرد روزانه را مختل کند، منجر به انزوای اجتماعی، مشکل در ایجاد روابط نزدیک و کاهش عملکرد شغلی یا تحصیلی شود.

بیشتر تفاوت‌های بین AVPD و SAD در ناتوان‌کننده بودن علائم فرد است. تصور می شود که افراد مبتلا به AVPD در مقایسه با افراد مبتلا به SAD دارای سطوح بالاتری از اضطراب هستند.
آنها همچنین بیشتر از افراد مبتلا به SAD خود را از نظر اجتماعی منزوی می کنند و کمتر قادر به فعالیت و ایجاد روابط هستند.
افراد مبتلا به SAD با وجود احساس اضطراب بیشتر خود را در موقعیت های اجتماعی قرار می دهند، زیرا احتمال بیشتری دارد که اضطراب را تحمل کنند، به جای آنهایی که مبتلا به AVPD هستند که این موقعیت ها را بسیار ناراحت کننده می دانند و تا حد امکان از آنها اجتناب می کنند.
افراد مبتلا به AVPD نیز کمتر احتمال دارد مشاغلی را دنبال کنند که به هر نوع تعامل اجتماعی با دیگران نیاز دارد.
همچنین بین افراد مبتلا به AVPD و مبتلایان به SAD تفاوت هایی در ارزش خود وجود دارد. افراد مبتلا به SAD با وجود شرایط خود می توانند عزت نفس و اعتماد به نفس سالمی داشته باشند.
در مقابل، افراد مبتلا به AVPD دارای احساسات اساسی بی کفایتی و حقارت هستند، که آنها را به سمت بازداری اجتماعی شدید سوق می دهد، زیرا به دنبال اجتناب از طرد شدن، شرمساری و قضاوت هستند.
تفاوت ها ممکن است در نحوه نگرش شخص به تجربه و درک ترس های خود باشد. افراد مبتلا به SAD در سطح پایه می‌دانند که اضطراب آنها غیرمنطقی است و دنیا آن‌ها را به سختی آنها را قضاوت نمی‌کند.
با این حال، افراد مبتلا به AVPD ممکن است فاقد این بینش باشند و احساسات عمیقی از ناامنی و بی ارزشی داشته باشند که به اعتقاد آنها حقیقت است. آنها بیشتر از احساسات شدید شرم و نفرت از خود رنج می برند و معتقدند که از نظر اجتماعی ناتوان هستند.
در مقایسه با AVPD، افراد مبتلا به SAD خود را پست‌تر نمی‌دانند – جدای از بی‌معنای اجتماعی، ممکن است خود را با افراد بدون SAD برابر بدانند.
آیا AVPD فراتر از اجتناب اجتماعی است؟
در حالی که SAD معمولاً شامل الگوهای اجتنابی در چند یا خاص ترین موقعیت های اجتماعی است، افراد مبتلا به AVPD ممکن است از بیشتر یا همه حوزه های اجتماعی زندگی اجتناب کنند.
اگرچه اجتناب اجتماعی یک ویژگی تعیین کننده AVPD است، برخی نظریه پردازان معتقدند که AVPD با الگوی گسترده تری از اجتناب مشخص می شود که فراتر از موقعیت های اجتماعی گسترش می یابد.
یافته های یک مطالعه نشان داده است که بین AVPD و اجتناب عاطفی و تازگی و همچنین اجتناب از رویدادهای مختلف غیراجتماعی ارتباط وجود دارد (تیلور و همکاران، 2004).
به این معنی که افراد مبتلا به AVPD احتمالا سعی می کنند از برخی حالات عاطفی اجتناب کنند و همچنین به دنبال تجربیات جدید یا هر چیز جدیدی باشند.
آیا AVPD یک اختلال اضطرابی است؟
از آنجایی که بین علائم SAD و AVPD شباهت هایی وجود دارد، برخی از محققان استدلال می کنند که AVPD باید دوباره به عنوان یک اختلال اضطراب طبقه بندی شود.
یکی از مهم ترین تفاوت های بین شرایط، طبقه بندی آنها است. اختلال شخصیت (مانند AVPD) با الگوهای پایدار فکر، احساس و رفتار مشخص می شود که به طور قابل توجهی از هنجارها و انتظارات فرهنگی و اجتماعی منحرف می شود.
این الگوها فراگیر و غیرقابل انعطاف هستند و معمولاً در چندین بخش از زندگی یک فرد مانند روابط، کار و تعاملات اجتماعی ظاهر می شوند.
درمان اختلالات شخصیتی دشوار است زیرا ویژگی‌های شخصیتی در طول زندگی افراد یکسان باقی می‌مانند.
با این حال، اختلالات اضطرابی گروهی از اختلالات هستند که افراد را در موقعیت‌های اجتماعی خاص احساس اضطراب، عصبی بودن یا نگرانی ناتوان‌کننده می‌کنند.
روان‌درمانی‌ها، داروها، یا روش‌های خودیاری می‌توانند اختلالات اضطرابی را مدیریت یا درمان کنند. این بدان معنی است که امکان غلبه بر SAD وجود دارد.
علل AVPD
علت دقیق اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) ناشناخته است، اما اعتقاد بر این است که ترکیبی از عوامل ژنتیکی، بیولوژیکی و محیطی است.
افرادی که سابقه خانوادگی AVPD یا سایر اختلالات اضطرابی دارند، ممکن است بیشتر به این بیماری مبتلا شوند. مطالعات روی دوقلوها نشان داده است که عوامل ژنتیکی حدود نیمی از واریانس در AVPD را تشکیل می دهند.
عوامل محیطی، مانند تجارب کودکی از غفلت، طرد شدن، یا سوء استفاده نیز ممکن است در ایجاد AVPD نقش داشته باشند.
افرادی که مبتلا به AVPD تشخیص داده می شوند، اغلب میزان بالای سوء استفاده جسمی و عاطفی دوران کودکی را گزارش می دهند که رشد روانی سالم را مختل می کند و توانایی ایجاد دلبستگی های سالم را مختل می کند و در عین حال باعث درونی کردن انتقاد و شرم می شود.

علاوه بر این، عوامل اجتماعی و فرهنگی مانند فقدان حمایت اجتماعی یا هنجارهای فرهنگی که بر کمال گرایی و انتقاد از خود تأکید دارند نیز ممکن است نقش داشته باشند. انزوای اجتماعی نیز ممکن است یک عامل خطر برای ایجاد AVPD باشد.
برخی از عوامل خطر دیگر برای ابتلا به AVPD می‌تواند شامل ویژگی‌های شخصیتی مانند درون‌گرا بودن، روان رنجوری بالا و بیزاری از خطرات باشد. این بدان معنا نیست که داشتن ویژگی های شخصیتی خاص به این معنی است که فردی دچار اختلال شخصیت می شود.
توجه به این نکته مهم است که اگرچه این عوامل ممکن است خطر ابتلا به AVPD را افزایش دهند، اما همه افراد دارای این عوامل خطر به این اختلال مبتلا نمی شوند.
علل SAD
دقیقاً مشخص نیست که چه چیزی باعث SAD می شود، اما می تواند توسط ترکیبی از عوامل از جمله ژنتیک، شیمی مغز، عوامل محیطی و تجربیات زندگی ایجاد شود.
اختلال اضطراب اجتماعی می تواند ارثی باشد، به این معنی که ممکن است در خانواده ها ایجاد شود. به طور خاص، کسانی که والدین یا خواهر و برادری با اختلال اضطراب دارند ممکن است در معرض خطر بیشتری برای ابتلا به SAD باشند.
با این حال، ممکن است بزرگ شدن در محیطی مشابه با یک عضو خانواده دارای اضطراب رفتارهای اضطرابی را به فرد آموزش دهد که می تواند آنها را در معرض خطر ابتلا به SAD قرار دهد.
تجربیات دوران کودکی، مانند قلدری یا یک رویداد آسیب زا، ممکن است خطر ابتلا به اختلال اضطراب اجتماعی را در آینده افزایش دهد. بزرگ شدن در خانواده یا فرهنگی که برای عملکرد اجتماعی یا موقعیت اجتماعی ارزش زیادی قائل است نیز ممکن است به ایجاد اختلال اضطراب اجتماعی کمک کند.
SAD می تواند توسط برخی رویدادهای زندگی، مانند شروع یک شغل جدید، نقل مکان به یک شهر جدید، یا تجربه یک تغییر قابل توجه در زندگی، تحریک یا بدتر شود.
افراد مبتلا به SAD ممکن است عدم تعادل برخی مواد شیمیایی در مغز مانند سروتونین یا دوپامین داشته باشند که می تواند بر خلق و خو و رفتار آنها تأثیر بگذارد.
توجه به این نکته مهم است که اگرچه این عوامل ممکن است خطر ابتلا به SAD را افزایش دهند، اما همه افراد دارای این عوامل خطر به این اختلال مبتلا نمی شوند.
چگونه می توان AVPD و SAD را درمان کرد؟
درمان AVPD
علائم AVPD خود می تواند موانع قابل توجهی برای درمان ایجاد کند زیرا درمان نیاز به تعامل اجتماعی دارد که فرد سعی می کند از آن اجتناب کند. همچنین درمان AVPD می تواند بسیار دشوار باشد، به خصوص اگر فرد علائم را برای مدت طولانی داشته باشد.
با این حال، درمان ممکن است هنوز هم بسیار مفید باشد، اما ممکن است مواردی وجود داشته باشد که برای کسانی که به AVPD به دنبال درمان هستند، در نظر گرفته شوند:
اندازه برنامه – ممکن است یک برنامه درمانی کوچکتر و صمیمی به فرد مبتلا به AVPD کمک کند احساس راحتی بیشتری داشته باشد و از تحت تاثیر قرار گرفتن تعامل اجتماعی اجتناب کند.
نوع درمانگر – جستجوی درمانگری که در مورد AVPD آگاه و دلسوز و با تجربه در مدیریت علائم اجتناب باشد، می تواند مفید باشد.
انواع روش‌های درمانی – افراد مبتلا به AVPD ممکن است متوجه شوند که درمان‌های غیرکلامی، مانند هنر یا موسیقی درمانی، در اوایل درمان می‌توانند فضایی را برای ابراز وجود بدون انتظار تعامل اجتماعی فراهم کنند.
رویکردهای درمانی برای مبتلایان به AVPD باید الگوهای فراگیر بازداری اجتماعی، احساس بی کفایتی و حساسیت مفرط به ارزیابی منفی را هدف قرار دهد.
تصور می شود که CBT و طرحواره درمانی ممکن است گزینه های درمانی امیدوارکننده ای برای مقابله با این موضوع باشند.
به همین ترتیب، گروه درمانی می تواند به افراد مبتلا به AVPD کمک کند تا یاد بگیرند که چگونه مهارت های ارتباطی و ارتباطی را در یک فضای امن توسعه دهند. هیچ داروی خاصی برای درمان AVPD استفاده نمی شود، اما داروهای ضد افسردگی و داروهای ضد اضطراب ممکن است به کاهش برخی از علائم کمک کنند.
درمان SAD
اضطراب اجتماعی بیشتر از AVPD قابل درمان است و نشان داده شده است که به ترکیبی از دارو درمانی و گفتار درمانی پاسخ خوبی می دهد.
داروهای ضد اضطراب مانند بنزودیازپین ها و داروهای ضد افسردگی، به ویژه مهارکننده های انتخابی بازجذب سروتونین (SSRIs)، در درمان برخی از علائم SAD موثر شناخته شده اند.
CBT رایج ترین شکل درمانی برای مبتلایان به SAD است. این به این دلیل است که CBT با افکار و رفتارهای منفی و غیر مفید افراد مبتلا به SAD مقابله می کند.
این افکار و رفتارها می توانند با کمک درمانگر به چالش کشیده شده و به افکار و رفتارهای سالم تر تبدیل شوند. یک تکنیک در CBT، مواجهه درمانی است که می تواند به فرد مبتلا به SAD کمک کند تا به تدریج خود را در معرض موقعیت های اجتماعی ترسناک قرار دهد تا در طول زمان کمتر ترسیده شود.

این تکنیک می‌تواند به افراد مبتلا به SAD کمک کند تا در موقعیت‌های اجتماعی که می‌خواهند بخشی از آن باشند شرکت کنند و به آنها کمک می‌کند این ایده را که دیگران قضاوت منفی آنها را انجام می‌دهند به چالش بکشند.
در حالی که درمان ممکن است برای برخی از افراد مبتلا به SAD مفید باشد، اما منحصراً برای مدیریت علائم ضروری نیست. برخی از افراد ممکن است متوجه شوند که روش های خودیاری خود می تواند به آنها کمک کند بر ترس های اجتماعی خود غلبه کنند.

برانگیختگی انگیزش در روانشناسی

برانگیختگی به معنای سطح کلی هوشیاری، بیداری یا فعال شدن بدن و ذهن فرد است. این مفهوم از نظرفیزیولوژیکی به حالت فعال شدن دستگاه عصبی اشاره دارد، به طوری که فرد در حالت آمادگی و پاسخ‌دهی به محیط قرار می‌گیرد.

برانگیختگی می‌تواند از طریق عوامل داخلی (مانند احساسات و هیجانات) و خارجی (مانند رویدادهای محیطی) افزایش یا کاهش یابد.

برانگیختگی به عنوان یک پیوستار در نظر گرفته می‌شود که در یک طرف آن کسالت و در طرف دیگر آن اضطراب قرار دارد. وقتی سطح برانگیختگی فرد خیلی پایین است، او دچار کسالت، بی‌حوصلگی و کاهش انگیزه می‌شود. از سوی دیگر، وقتی برانگیختگی بیش از حد است، فرد دچار اضطراب و استرس می‌شود. در ادامه به بررسی جامع این مفهوم خواهیم پرداخت و خواهیم گفت که چگونه سطح بهینه برانگیختگی خود را شناسایی  کنید.

تاریخچه نظریه برانگیختگی انگیزش

نظریه برانگیختگی انگیزش در روانشناسی نخستین بار در سال 1938 توسط هنری موری مطرح شد که بر پایه نیازهای انسانی برای موفقیت، قدرت و وابستگی بود.

موری معتقد بود که این نیازها از تمایل افراد برای کاهش سطح برانگیختگی ناشی می‌شوند. بعدها، رابرت زایونک (1965) و جان اتکینسون (1957) نظریه را توسعه دادند.

زایونک با ارائه ایده “برانگیختگی بهینه” بیان کرد که افراد به دنبال رسیدن به سطح خاصی از تحریک برای انجام وظایف به بهترین نحو هستند. در همین راستا، اتکینسون تاکید کرد که افراد دارای “آستانه‌های برانگیختگی” متفاوتی هستند؛ برخی به تحریک بیشتری برای دستیابی به عملکرد بهینه نیاز دارند، در حالی که دیگران ممکن است با سطوح پایین‌تری از برانگیختگی به بهترین عملکرد دست یابند.

این تفاوت‌ها در نیازهای برانگیختگی، نقش مهمی در درک انگیزه‌ها و رفتارهای انسانی ایفا می‌کنند و نشان‌دهنده این است که هر فرد بر اساس نیازهای شخصی و سطح بهینه برانگیختگی خود، به دنبال تعادل بین تحریک و آرامش است.

 نظریه‌های مرتبط با برانگیختگی

نظریه کاهش درایو که توسط کلارک هال مطرح شد، بیان می‌کند که رفتار انسان از نیازهای فیزیولوژیکی مانند گرسنگی و تشنگی سرچشمه می‌گیرد.

این نیازها باعث ایجاد تنش در فرد می‌شوند و انگیزه اصلی افراد، کاهش این تنش و بازگرداندن تعادل است.

به عنوان مثال، فردی که گرسنه است برای خوردن غذا و کاهش این احساس تلاش می‌کند. با این حال، این نظریه محدودیت‌هایی دارد؛ از جمله اینکه توضیح نمی‌دهد چرا افراد در فعالیت‌هایی شرکت می‌کنند که نیازهای فیزیولوژیکی را کاهش نمی‌دهند، مانند ورزش‌های خطرناک یا کاوش.

در مقابل، نظریه برانگیختگی بهینه مطرح می‌کند که افراد به دنبال حفظ سطحی از برانگیختگی هستند که بهترین عملکرد را برایشان فراهم می‌کند.

بر اساس رابطه U معکوس، عملکرد افراد با افزایش برانگیختگی بهبود می‌یابد تا به نقطه‌ای بهینه برسد و پس از آن کاهش می‌یابد.

این امر در فعالیت‌های روزمره مانند تعاملات اجتماعی مشهود است؛ برخی افراد با تحریک بیشتر (مثلاً مهمانی) و برخی با تحریک کمتر (مثلاً مطالعه) بهترین عملکرد را دارند.

تفاوت‌های فردی در آستانه برانگیختگی نیز نقش مهمی دارند، به طوری که برخی افراد برای حفظ برانگیختگی به فعالیت‌های هیجان‌انگیزتر نیاز دارند، در حالی که دیگران ممکن است از فعالیت‌های آرام‌تر لذت ببرند.

 کاربردهای نظریه برانگیختگی

نظریه برانگیختگی کاربردهای متعددی در درک انگیزه‌ها و رفتارهای انسان دارد. در زمینه اجتماعی شدن، این نظریه توضیح می‌دهد که چرا افراد به دنبال تجربیات اجتماعی مختلف هستند.

برخی افراد برای دستیابی به سطح بهینه برانگیختگی به فعالیت‌هایی مانند شرکت در مراسم‌های فرهنگی یا ملاقات با دوستان روی می‌آورند، زیرا این تعاملات باعث حفظ انگیزه و هوشیاری آن‌ها می‌شود.

در مقابل، افرادی که به سرعت از برانگیختگی بیش از حد خسته می‌شوند، به فعالیت‌های اجتماعی کم‌تحرک‌تر مانند گپ زدن در یک کافه با یک یا دو دوست تمایل دارند.
نظریه برانگیختگی انگیزش

در حوزه گرسنگی، برانگیختگی می‌تواند بر میزان انگیزه برای یافتن غذا تأثیر بگذارد. برخی افراد وقتی گرسنه می‌شوند، برانگیختگی آن‌ها افزایش یافته و باعث می‌شود سریعاً برای غذا خوردن اقدام کنند. اما برخی دیگر ممکن است حتی با وجود گرسنگی، به دلیل تمرکز بالا بر روی یک کار، این نیاز را نادیده بگیرند.

تفاوت‌های فردی در برانگیختگی نیز از جمله عوامل مهمی است که نشان می‌دهد هر فرد برای رسیدن به سطح بهینه، به میزان متفاوتی از تحریک نیاز دارد.

به‌عنوان مثال، کسانی که به شدت جویای هیجان هستند، ممکن است به ورزش‌های خطرناک مثل بانجی جامپینگ علاقه‌مند باشند، در حالی که افراد با برانگیختگی پایین‌تر ممکن است فعالیت‌هایی مانند باغبانی یا پازل حل کردن را ترجیح دهند.

این تفاوت‌ها در سطح نیاز به تحریک، به خوبی نشان می‌دهد که رفتارها و انگیزه‌ها تا چه حد می‌توانند متنوع باشند.

چگونه سطح بهینه برانگیختگی خود را شناسایی کنیم؟

برای درک و شناسایی سطح بهینه برانگیختگی خود، می‌توانید از طریق مشاهده رفتارها و واکنش‌های جسمی و روانی‌تان در موقعیت‌های مختلف به این موضوع پی ببرید.

به عنوان مثال، وقتی با فعالیتی روبه‌رو می‌شوید، به احساسات خود توجه کنید؛ آیا احساس بی‌حوصلگی و کسالت می‌کنید یا دچار اضطراب و استرس می‌شوید؟

اگر در شرایطی آرامش و تمرکز بیشتری دارید و کارها را با بهره‌وری بالاتری انجام می‌دهید، احتمالاً به سطح بهینه برانگیختگی نزدیک شده‌اید.

برخی از راه‌های عملی برای شناسایی این سطح شامل خودآگاهی، استفاده از تکنیک‌های آرام‌سازی مانند مدیتیشن، و ارزیابی تاثیر فعالیت‌های روزمره بر میزان انرژی و انگیزه شماست.

همچنین، توجه به علائمی مانند افزایش یا کاهش ضربان قلب، تمرکز، و کیفیت تصمیم‌گیری می‌تواند نشان‌دهنده سطح برانگیختگی شما باشد.

با این آگاهی، می‌توانید فعالیت‌ها یا محیط‌هایی را انتخاب کنید که سطح مناسب برانگیختگی را برای شما فراهم می‌کنند و به این ترتیب تعادل بهتری در زندگی خود به دست آورید.

نتیجه گیری

نظریه برانگیختگی انگیزش نه تنها به ما در درک چگونگی تأثیر تحریک فیزیولوژیکی بر رفتارهایمان کمک می‌کند، بلکه ابزاری قدرتمند برای بهبود عملکرد روزمره و تنظیم انگیزه‌ها در موقعیت‌های مختلف زندگی است.

آگاهی از سطح بهینه برانگیختگی می‌تواند به افراد کمک کند تا محیط‌ها و فعالیت‌هایی را انتخاب کنند که تعادل مناسبی بین کسالت و اضطراب فراهم کنند، و در نتیجه بهره‌وری و رضایت شخصی خود را افزایش دهند. چه در محیط کاری، اجتماعی یا شخصی، درک این نظریه می‌تواند به افراد کمک کند تا تصمیمات بهتری برای مدیریت استرس و تقویت انگیزه‌های خود بگیرند و به سمت زندگی متعادل‌تر و پربارتر حرکت کنند.

نظریه دو عاملی انگیزش-بهداشت هرزبرگ

نظریه دو عاملی (همچنین به عنوان نظریه انگیزش-بهداشت هرزبرگ شناخته می شود) استدلال می کند که رضایت شغلی و نارضایتی در دو پیوستار متفاوت وجود دارد که هر کدام مجموعه ای از عوامل خاص خود را دارند.
این در تضاد با دیدگاه سنتی رضایت شغلی است که معتقد است رضایت شغلی و نارضایتی به یکدیگر وابسته هستند.
هرزبرگ و همکارانش در مطالعه اصلی خود چهارده عامل مرتبط با رضایت شغلی را بررسی کردند و آنها را به عنوان عوامل بهداشتی یا انگیزشی طبقه بندی کردند. عوامل انگیزشی باعث افزایش رضایت شغلی می شود، در حالی که عوامل بهداشتی از نارضایتی شغلی جلوگیری می کند.
اگرچه تا حد زیادی با نظریه های جدیدتر انگیزش جایگزین شده است، نظریه انگیزش دو عاملی همچنان بر نظریه مدیریت عمومی و روش شناسی مطالعات در برخی از مناطق جهان تأثیر می گذارد.در مقاله پیش رو به بسط کامل این نظریه خواهیم پرداخت.

نظریه انگیزش-بهداشت هرزبرگ چیست

نظریه انگیزش-بهداشت هرزبرگ چیست؟

نظریه انگیزش دو عاملی که به عنوان نظریه انگیزش-بهداشت هرزبرگ یا نظریه دو عاملی شناخته می شود، استدلال می کند که مجموعه های جداگانه ای از عوامل منحصر به فرد متقابل در محل کار وجود دارد که باعث رضایت شغلی یا نارضایتی شغلی می شود.
به طور کلی، این عوامل تشویق کننده رضایت شغلی به رشد خود و خودشکوفایی مربوط می شود.
نظریه انگیزش دو عاملی به یکی از رایج ترین چارچوب های نظری مورد استفاده در تحقیقات رضایت شغلی تبدیل شده است.
از نظر هرزبرگ، محرک‌ها رضایت شغلی را تضمین می‌کنند، در حالی که فقدان عوامل بهداشتی باعث نارضایتی شغلی می‌شود.

با تلاش محققین اصلی انگیزش اواسط قرن بیستم – مزلو (1954)، هرزبرگ، وروم (1964)، آلدرفر (1972)، مک کالند (1961)، و لاک و همکاران. (1981) –  تحقیقات ابداع شده ای که باست جونز و لوید استدلال کردند را می توان به نظریه های محتوا و فرآیند انگیزش تقسیم کرد.
نظریه های محتوا، مانند هرزبرگ و همکاران. (1959): یک تعامل پیچیده بین عوامل درونی و بیرونی را فرض کنید و چگونگی واکنش افراد به محرک های مختلف داخلی و خارجی را بررسی کنید.
در همین حال، نظریه‌های فرآیندی، مانند نظریه وروم (1964) در نظر می‌گیرند که چگونه عوامل درونی فرد منجر به رفتارهای متفاوت می‌شود.

رویکرد فردریک هرزبرگ

فردریک هرزبرگ و دو همکارش، ماوسنر و اسنایدرمن، نظریه انگیزش-بهداشت را در کتاب خود (انگیزه برای کار) توسعه دادند.
هرزبرگ تحت تأثیر سلسله مراتب نیازهای مازلو (روانشناسی انسان گرا) به این نتیجه رسید که رضایت و نارضایتی را نمی توان به طور قابل اعتماد در یک پیوستار اندازه گیری کرد و مجموعه ای از مطالعات را انجام داد که در آن سعی کرد تعیین کند چه عواملی در محیط های کاری باعث رضایت یا نارضایتی می شوند.
هرزبرگ و همکارانش تأثیر چهارده عامل را بر رضایت شغلی و نارضایتی از نظر فراوانی و مدت تأثیر آنها بررسی کردند.

این عوامل نشان می‌دهند که رضایت شغلی تنها با فراهم کردن عوامل بهداشتی به دست نمی‌آید، بلکه برای انگیزش واقعی، نیاز به عوامل انگیزشی نیز هست.

در اولین مورد از این مطالعات، هایزبرگ از 13 کارگر، کارگر دفتری، سرکارگر، مهندسان کارخانه و حسابداران خواست تا موقعیت هایی را که در آن به طور استثنایی در مورد شغل خود احساس خوبی یا بدی داشتند، به تفصیل توصیف کنند.
به طور کلی، پاسخ دهندگان، هنگام توصیف موقعیت هایی که در آن احساس خوبی نسبت به شغل خود داشتند، به عوامل ذاتی کار خود اشاره کردند، در حالی که آنهایی که موقعیت هایی را توصیف کردند که در آن احساس بدی نسبت به شغل خود داشتند، به عوامل بیرونی اشاره کردند.
هرزبرگ (1959) دو عامل را در نظر می گیرد که می توانند به رضایت شغلی بیفزایند یا از آن کاسته شوند: بهداشت و انگیزه.
در حالی که عوامل بهداشتی با «نیاز به اجتناب از ناخوشایندی ها و در کل عوامل بیرونی» مرتبط است، عوامل انگیزشی به دلیل «نیاز اساسی و درونی فرد به رشد و خودشکوفایی» مستقیماً منجر به رضایت شغلی می‌شوند.
دیدگاه سنتی رضایت شغلی به این صورت است که رضایت شغلی و نارضایتی شغلی در یک پیوستار وجود دارند. این یعنی کارکنانی که دلیلی برای رضایت از شغل خود ندارند، باید ناراضی باشند.

با این حال، عوامل بهداشتی و انگیزشی متمایز هستند. از نظر هرزبرگ، نقطه مقابل رضایت شغلی، نارضایتی شغلی نبود، بلکه نبود رضایت شغلی بوده است.

برعکس، نقطه مقابل نارضایتی شغلی، عدم وجود رضایت شغلی است .
این دو تداوم مجزای رضایت شغلی از این امکان پشتیبانی می‌کنند که کسی می‌تواند از جنبه‌های خاصی از شغل خود راضی باشد اما از سایر جنبه ها ناراضی باشد.
شاید، این نیز دلالت دارد که صرفاً حذف «ناراضی کننده ها» لزوماً به اندازه جابجایی (مفاهیم انگیزشی) به رضایت شغلی منجر نمی شود.

این به اصطلاح “راضی کننده” (عوامل انگیزشی) و “ناراضی کننده” (فقدان عوامل بهداشتی) پویا، دائماً در تعامل هستند، به شدت در معرض تغییر هستند و نسبت به کارمندان متفاوت هستند.
برخی دلایل راضی کننده ها یا ناراضی ها بسته به زمینه های شخصی و حرفه ای ممکن است مهمتر از دیگران باشند.
به گفته هرزبرگ، اینکه آیا ناراضی‌کنندها (فقدان عوامل بهداشت روان) بیشتر از رضایت‌کننده‌ها(انگیزش) هستند، پیش‌بینی می‌کنند که آیا کارمندان شغل خود را جالب و لذت‌بخش می‌دانند و این که احتمال باقی ماندن در شغل فعلی‌شان را پیش‌بینی می‌کنند.

عوامل انگیزشی(Motivators):

هرزبرگ و همکاران  استدلال می کنند که عوامل انگیزشی برای بهبود رضایت شغلی ضروری هستند.
به گفته هرزبرگ، این محرک‌ها ذاتی شغل هستند و منجر به رضایت شغلی می‌شوند، زیرا نیازهای رشد و خودشکوفایی را برآورده می‌کنند.
هرزبرگ در مقاله اصلی خود 14 عامل انگیزشی و بهداشتی را بررسی می کند که نمونه های قابل توجهی از آنها وجود دارد:

1. موفقیت (Achievement): احساس موفقیت و دستیابی به اهداف.
2. شناخت (Recognition): مورد توجه و شناخت قرار گرفتن برای عملکرد خوب.
3. خود کار (Work Itself): ماهیت و جذابیت کاری که انجام می‌شود.
4. مسئولیت (Responsibility): میزان مسئولیتی که به فرد واگذار می‌شود.
5. پیشرفت (Advancement): فرصت‌های پیشرفت و ارتقاء در شغل.
6. رشد (Growth): فرصت‌های یادگیری و رشد شخصی در محیط کار.

عوامل بهداشتی هرزبرگ(Hygiene Factors):

عوامل بهداشتی عواملی هستند که باعث کاهش نارضایتی شغلی می شوند. هرزبرگ، ماوسنر و اسنایدرمن اصطلاح بهداشت را به عنوان «بهداشت پزشکی…[که] برای حذف خطرات سلامتی از محیط کار می‌کند» استفاده کردند.
هرزبرگ همچنین بیان می‌کند که عوامل بهداشتی عوامل بیرونی کار هستند و در «نیاز به اجتناب از ناخوشایندی ها» کار می‌کنند .
عوامل بهداشتی به جای اینکه به محتوای شغل مربوط باشد به خودی خود به عوامل زمینه ای مانند روابط بین فردی، حقوق، سیاست های شرکت و مدیریت، ارتباط با سرپرستان و شرایط کاری مربوط می شود:

1. سیاست‌ها و مدیریت شرکت (Company Policies and Administration): سیاست‌های شرکت و نحوه مدیریت آن.
2. نظارت (Supervision): کیفیت و نحوه نظارت مدیران.
3. روابط بین فردی (Interpersonal Relations): روابط کاری با همکاران و مدیران.
4. شرایط کاری (Working Conditions): محیط فیزیکی و شرایط کاری.
5. حقوق و دستمزد (Salary): حقوق و دستمزد دریافتی.
6. امنیت شغلی (Job Security): احساس امنیت شغلی.
7. زندگی شخصی (Personal Life): تعادل بین کار و زندگی شخصی.
8. وضعیت (Status): موقعیت اجتماعی و حرفه‌ای که شغل برای فرد فراهم می‌کند.

مثال پرستاری: مطالعات تجربی رضایت شغلی در پرستاران، مانند مطالعات Kacel و همکاران. (2005) و جونز (2011)، با بیان اینکه عوامل بهداشتی برای رضایت شغلی اهمیت کمتری دارند، در حالی که عوامل انگیزشی منجر به رضایت شغلی می شوند، از نظریه انگیزش-بهداشت هرزبرگ حمایت می کنند (آلشمری و همکاران، 2017).

کاسل و همکاران متوجه یک مطالعه Koelbel، Fuller و Misener (1991) شدند که نشان می‌داد پرستاران اغلب به دلیل نارضایتی از موقعیت پرستاری کارکنان خود و تمایل به استفاده از توانایی‌های خود به حداکثر پتانسیل خود – برای تحقق آنچه هرزبرگ عوامل انگیزشی می‌نامد، پرستار می‌شوند.
به‌طور خاص، به گفته کاسل، به دلیل چالش و استقلال نقش، پرستاران به پزشکان پرستار تبدیل می‌شوند (2005).
محققان مقیاس رضایت شغلی پرستار پرستار میزنر (Misner and Cox, 2001) را ابداع کردند. این یک پرسشنامه 44 سوالی است که بر شش عامل انگیزشی و بهداشتی هرزبرگ تمرکز دارد: دانشگاهی بودن، خودمختاری، تعامل حرفه ای اجتماعی و اجتماعی، رشد حرفه ای، زمان، و مزایا و غرامت (Kace et al., 2005).
این مطالعه تشریح کرد که کدام عوامل به شدت با رضایت و نارضایتی مرتبط هستند و نشان داد که سیاست های حقوق و دستمزد و اداری، به ویژه بر نارضایتی شغلی پرستاران تأثیر می گذارد (Kacel et al., 2005).

ارزیابی انتقادی

نظریه دو عاملی به خوبی توسط تحقیقات روانشناسی پشتیبانی نشده است. به طور کلی، انتقادات از این نظریه بر روش شناسی و مفروضات هرزبرگ متمرکز است.
منتقدان همچنین خاطرنشان کرده اند که اگر عوامل بهداشتی و انگیزشی برای یک فرد به یک اندازه مهم هستند، هر دو باید قادر به ایجاد انگیزه در کارکنان باشند (رابینز و قاضی، 2013).
هرزبرگ تحقیقات نظریه انگیزش تکوینی خود را در زمانی انجام داد که سازمانها تمایل به سفت و سخت بودن و بوروکراسی داشتند. با دور شدن سازمان ها از تمرکز بر تولید انبوه و به سمت نوآوری، نظریه های جدید انگیزه، مانند نظریه هایی که مبتنی بر رفتارگرایی است، تکامل یافتند.

پس از نتایج هرزبرگ، تعداد زیادی از مطالعات تکراری پدید آمدند. کسانی که از روش هرزبرگ – چارچوب رویداد بحرانی – استفاده می‌کردند، با نتایج اولیه او سازگار بودند، در حالی که تحقیقاتی که از روش‌هایی مانند نظرسنجی استفاده می‌کردند، از این ایده سنتی حمایت می‌کردند که رضایت شغلی و نارضایتی در یک زنجیره وجود دارد.
بلافاصله پس از انتشار انگیزه در کار، وروم (1964) نقد قابل توجهی از این پدیده ارائه کرد: مردم به طور طبیعی تمایل به محافظت از نفس خود دارند زمانی که از آنها خواسته می شود لحظات خوب و بد کاری را به خاطر بیاورند، بنابراین لحظات خوب را به موفقیت و توانایی شخصی و تصورات کاری را بد نسب می دهند.
بنابراین، در مطالعه کیفی اولیه هرزبرگ که شامل حدود 200 شرکت‌کننده بود، شرکت‌کنندگان ممکن است هنگام فکر کردن به زمان‌هایی در گذشته که در مورد شغل خود احساس خوبی یا بدی داشتند، مغرضانه بوده باشند.

نتیجه گیری

نظریه دو عاملی هرزبرگ بر این باور است که رضایت و نارضایتی شغلی از دو پیوستار مستقل تشکیل شده‌اند. عوامل انگیزشی مانند موفقیت و رشد فردی باعث رضایت شغلی می‌شوند، در حالی که عوامل بهداشتی مانند شرایط کاری و حقوق تنها از نارضایتی جلوگیری می‌کنند. این نظریه نشان می‌دهد که حذف عوامل نارضایتی به تنهایی موجب رضایت شغلی نمی‌شود، بلکه انگیزش نیازمند فراهم کردن عوامل رشد و خود‌شکوفایی است. اگرچه نظریه هرزبرگ با نقدهایی در زمینه روش‌شناسی مواجه شده است، اما همچنان در تحلیل رفتار شغلی و مدیریت تأثیرگذار باقی مانده است.

ناراحتی با افسردگی| تفاوت های اصلی

احساسات انسانی پیچیده و چندبعدی هستند، از احساسات موقتی مانند ناراحتی گرفته تا اختلالات جدی‌تری مانند افسردگی. درک تفاوت بین این دو حالت برای مدیریت سلامت روان اهمیت زیادی دارد. ناراحتی یک واکنش طبیعی به رویدادهای دشوار زندگی است و معمولاً با گذر زمان و حمایت اجتماعی بهبود می‌یابد، اما افسردگی یک اختلال روانی عمیق و پایدار است که می‌تواند زندگی فرد را به شدت تحت تأثیر قرار دهد و نیاز به تشخیص حرفه‌ای و درمان طولانی‌مدت دارد. این مقاله با بررسی ویژگی‌ها و تفاوت‌های این دو حالت، به شناسایی علائم افسردگی و ارائه راهکارهای عملی برای درمان آن می‌پردازد تا افراد بتوانند بهتر بین ناراحتی‌های روزمره و نشانه‌های جدی‌تر افسردگی تمایز قائل شوند و در صورت لزوم، اقدامات مناسب را انجام دهند.

تفاوت‌های اصلی بین افسردگی و ناراحتی

تفاوت‌های افسردگی و ناراحتی

افسردگی و ناراحتی هر دو به عنوان حالات منفی احساسی شناخته می‌شوند، اما از نظر شدت، مدت‌زمان و تأثیراتشان تفاوت‌های مهمی دارند. ناراحتی یک واکنش طبیعی و موقتی به رویدادهای منفی یا استرس‌زا است که معمولاً با گذشت زمان یا تغییر شرایط بهبود می‌یابد. در این حالت، فرد همچنان قادر به لذت بردن از جنبه‌های دیگر زندگی است و به مرور زمان به حالت عادی بازمی‌گردد.

افسردگی اما یک اختلال روانی جدی و پیچیده است که تمامی جنبه‌های زندگی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد و معمولاً بدون درمان حرفه‌ای بهبود نمی‌یابد. افسردگی طولانی‌مدت بوده و می‌تواند هفته‌ها، ماه‌ها یا حتی سال‌ها ادامه یابد، و احساسات شدید ناامیدی، بی‌ارزشی و خستگی مداوم را به همراه دارد.

از نظر مدت زمان، ناراحتی معمولاً کوتاه‌مدت است و پس از چند روز یا هفته بهبود می‌یابد، در حالی که افسردگی حالتی پایدار است که می‌تواند برای مدت طولانی ادامه داشته باشد و بدون مداخلات درمانی بدتر شود.

در شدت احساسات نیز تفاوت قابل‌توجهی وجود دارد؛ ناراحتی معمولاً با شدت کمتری تجربه می‌شود و فرد قادر به مدیریت آن است، اما افسردگی با احساسات شدید ناامیدی، بی‌ارزشی و حتی افکار خودکشی همراه است.

این تفاوت در تأثیر بر زندگی روزمره نیز منعکس می‌شود؛ فرد ناراحت ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرد اما همچنان قادر به انجام فعالیت‌های روزمره و وظایف خود است، در حالی که افسردگی می‌تواند به قدری ناتوان‌کننده باشد که فرد قادر به انجام کارهای معمول خود نباشد و تمامی جنبه‌های زندگی او، از شغل و روابط گرفته تا سلامتی و انگیزه، تحت تأثیر قرار گیرد.

از نظر نشانه‌های روانشناختی، ناراحتی معمولاً با احساسات موقتی غم یا پشیمانی همراه است، اما افسردگی به مراتب عمیق‌تر است و شامل احساسات ناامیدی، بی‌ارزشی، افکار منفی مداوم و حتی افکار خودکشی می‌شود. به همین دلیل، افسردگی نیاز به توجه جدی‌تری دارد و درمان‌های تخصصی‌تری مانند روان‌درمانی یا دارودرمانی برای کنترل و بهبود آن ضروری است.

مدیریت و مقابله با ناراحتی

مدیریت و مقابله با ناراحتی به دلیل ماهیت موقتی آن، به نسبت افسردگی به روش‌های ساده‌تر و روزمره قابل‌کنترل است.

صحبت با دیگران یکی از مؤثرترین روش‌ها برای کاهش ناراحتی است. بیان احساسات و تجربیات در گفت‌وگو با دوستان، اعضای خانواده یا حتی همکاران می‌تواند باعث ایجاد حس همدلی و دریافت حمایت عاطفی شود.( البته در حد تناسب چرا که صحبت کردن زیاد راجب مواردی که باعث ناراحتیاتن شده باعث می شود توجه بیشتری به آن کرده و در نتیجه بیتشتر در فضای ناراحتی قرار بگیرید.)

روش دیگری که می‌تواند به مدیریت ناراحتی کمک کند، تمرین‌های آرامش‌بخش مانند نماز خواندن و ارتباط با خداوند، مدیتیشن، یوگا و تکنیک‌های تنفس عمیق است. این فعالیت‌ها نه تنها به کاهش استرس و اضطراب کمک می‌کنند، بلکه باعث ایجاد حس کنترل بر احساسات می‌شوند. نماز خواندن و همچنین تمرین‌های مدیتیشن و یوگا به ذهن فرد کمک می‌کند که به جای متمرکز شدن بر احساسات منفی، روی لحظه حال تمرکز کند و بدن را در حالت آرامش قرار دهد. این تمرین‌ها همچنین به کاهش علائم جسمانی مرتبط با ناراحتی، مانند تنش‌های عضلانی، سردرد و تپش قلب کمک می‌کنند. تمرکز بر تنفس و آرام‌سازی بدن، ذهن را از افکار منفی دور می‌کند و به فرد اجازه می‌دهد تا بهتر با احساسات خود مواجه شود.

علاوه بر این، حفظ فعالیت‌های روزمره و ایجاد تغییرات مثبت در سبک زندگی می‌تواند به بهبود حالت روحی کمک کند. انجام کارهای ساده مانند پیاده‌روی، ورزش، یا مشارکت در فعالیت‌های مورد علاقه، علاوه بر افزایش انرژی مثبت، به فرد حس پیشرفت و کنترل بر زندگی‌اش می‌دهد. این تغییرات هرچند کوچک، می‌توانند اثرات بزرگی بر کاهش ناراحتی داشته باشند.

در نهایت، استراحت و خواب کافی نیز نقش مهمی در مدیریت ناراحتی ایفا می‌کند. خواب منظم به تنظیم احساسات و بهبود حالت‌های روحی کمک می‌کند. افرادی که به میزان کافی استراحت نمی‌کنند، بیشتر در معرض استرس و احساسات منفی قرار می‌گیرند، در حالی که خواب کافی باعث بازگشت انرژی مثبت و ایجاد تعادل عاطفی می‌شود.

 تشخیص افسردگی و درمان آن

تشخیص افسردگی و درمان آن نیازمند توجه حرفه‌ای و دقیق است، چرا که افسردگی یک اختلال پیچیده و جدی است که می‌تواند تمامی جنبه‌های زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد.

اولین قدم برای درمان، تشخیص صحیح توسط یک متخصص سلامت روان است که معمولاً از طریق مصاحبه روانشناسی، ارزیابی علائم فرد انجام می‌شود. پس از تشخیص، یکی از موثرترین روش‌های درمان، درمان شناختی رفتاری (CBT) است. CBT به افراد کمک می‌کند تا الگوهای فکری منفی را شناسایی کنند و آن‌ها را با افکار مثبت‌تر و منطقی‌تر جایگزین کنند.

این روش بر تغییر نگرش و رفتارهای مخرب تمرکز دارد و فرد را قادر می‌سازد تا بهتر با استرس‌ها و مشکلات روزمره مقابله کند. مطالعات نشان داده‌اند که CBT می‌تواند به اندازه داروها در کاهش علائم افسردگی مؤثر باشد، به‌ویژه در موارد خفیف تا متوسط.

در کنار CBT، داروهای ضد افسردگی مانند SSRIs (مهارکننده‌های بازجذب سروتونین) و SNRIs (مهارکننده‌های بازجذب سروتونین-نوراپی‌نفرین) می‌توانند برای تنظیم مواد شیمیایی مغز تجویز شوند.

این داروها به افزایش سطح سروتونین و نوراپی‌نفرین در مغز کمک می‌کنند، که نقش مهمی در تثبیت خلق و خو دارند. در مواردی که علائم افسردگی شدیدتر است، داروها می‌توانند به عنوان بخشی از درمان اصلی به کار گرفته شوند.

علاوه بر این، درمان‌های مکمل مانند ورزش منظم، تغذیه سالم، خواب کافی و تغییرات مثبت در سبک زندگی نقش مهمی در کاهش علائم افسردگی ایفا می‌کنند. ورزش با ترشح اندورفین‌ها، هورمون‌های احساس خوب، به بهبود خلق و خو کمک می‌کند، در حالی که رژیم غذایی مناسب و خواب کافی به تنظیم انرژی و تعادل روانی کمک می‌کنند. این ترکیب از درمان‌های حرفه‌ای و تغییرات سبک زندگی، رویکردی جامع برای مدیریت افسردگی فراهم می‌آورد.

نتیجه‌گیری

در حالی که هر دو حالت ناراحتی و افسردگی می‌توانند باعث احساسات منفی شوند، تفاوت‌های اساسی بین آن‌ها در شدت، مدت‌زمان و تأثیرات آن‌ها بر زندگی فرد وجود دارد. ناراحتی یک واکنش طبیعی به رویدادهای استرس‌زا یا ناخوشایند است که معمولاً موقتی است و با روش‌های ساده مانند حمایت اجتماعی، تمرین‌های آرامش‌بخش، و تغییرات مثبت در سبک زندگی قابل کنترل است. افراد معمولاً پس از مدتی به زندگی عادی بازمی‌گردند و احساسات منفی‌شان کاهش می‌یابد.

در مقابل، افسردگی یک اختلال روانی پیچیده و طولانی‌مدت است که بدون تشخیص و درمان حرفه‌ای می‌تواند بر تمامی جنبه‌های زندگی فرد تأثیر منفی بگذارد. افسردگی فراتر از یک احساس موقت است و معمولاً نیاز به مداخلات روان‌درمانی، دارویی و تغییرات عمده در سبک زندگی دارد. درمان‌هایی مانند درمان شناختی رفتاری (CBT) و داروهای ضد افسردگی می‌توانند به فرد کمک کنند تا به تدریج بهبود یابد و به زندگی روزمره بازگردد. تشخیص به‌موقع و اقدام سریع برای دریافت کمک حرفه‌ای می‌تواند تفاوت قابل‌توجهی در کیفیت زندگی افراد مبتلا به افسردگی ایجاد کند.

مقایسه کلی اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) و اختلال اضطراب اجتماعی (SAD)

اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) با بازداری اجتماعی، احساس بی‌کفایتی و حساسیت بیش‌ازحد به انتقاد همراه است و افراد مبتلا به دلیل ترس از طرد شدن از موقعیت‌های اجتماعی دوری می‌کنند. در مقابل، اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) با ترس شدید از خجالت یا قضاوت منفی در موقعیت‌های خاص اجتماعی مانند سخنرانی یا ملاقات با افراد جدید مشخص می‌شود. افراد مبتلا به SAD ممکن است از این موقعیت‌ها اجتناب کنند اما در شرایط غیرتهدیدکننده راحت‌تر هستند. در ادامه، تفاوت این دو اختلال را بیشتر بررسی می‌کنیم.

اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD)

اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) با حساسیت بیش‌ازحد به طرد، انتقاد یا عدم تأیید همراه است. افراد مبتلا به این اختلال احساس بی‌کفایتی و ناامنی شدیدی در روابط اجتماعی دارند و به همین دلیل از تعاملات و فعالیت‌های اجتماعی اجتناب می‌کنند. این ترس از انتقاد و عدم پذیرش به‌طور مداوم بر رفتار آن‌ها تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود که حتی از فرصت‌های اجتماعی که ممکن است برای آن‌ها لذت‌بخش باشد نیز خودداری کنند.

تفاوت AVPD با دیگر اختلالات شخصیت خوشه C، مانند اختلال شخصیت وسواسی-جبری، در این است که AVPD به‌طور عمیقی بر احساسات ناتوانی و انزوا متمرکز است. افراد مبتلا به AVPD معمولاً بیشتر از سایر اختلالات شخصیتی از روابط اجتماعی دوری می‌کنند و انزوای بیشتری را تجربه می‌کنند. این انزوای اجتماعی می‌تواند منجر به مشکلات عاطفی، از جمله افسردگی و اضطراب، شود و همچنین بر توانایی آن‌ها در حفظ روابط نزدیک و تعاملات روزمره تأثیر منفی بگذارد.

اختلال اضطراب اجتماعی (SAD)

اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) با ترس شدید از قضاوت منفی یا خجالت کشیدن در موقعیت‌های اجتماعی همراه است. افراد مبتلا به SAD معمولاً از موقعیت‌هایی مانند سخنرانی در جمع، مکالمه با افراد ناشناس، شرکت در گردهمایی‌ها، یا حتی مکالمات غیررسمی اجتناب می‌کنند. این ترس‌ها باعث بروز علائم فیزیکی مانند عرق کردن، لرزش، سرخ شدن، تپش قلب و تنگی نفس می‌شود که اضطراب بیشتری را در طول و حتی پس از موقعیت اجتماعی ایجاد می‌کند.

شدت این اضطراب از فردی به فرد دیگر متفاوت است؛ برخی افراد در تمام موقعیت‌های اجتماعی احساس ناراحتی شدیدی دارند، در حالی که دیگران تنها در شرایط خاصی دچار اضطراب می‌شوند. این اختلال می‌تواند تأثیر زیادی بر زندگی روزمره فرد داشته باشد، از جمله کاهش عملکرد اجتماعی، محدود شدن فعالیت‌های روزانه و ایجاد مشکلات در برقراری و حفظ روابط اجتماعی.

شباهت‌های بین AVPD و SAD

  • هر دو اختلال شامل اضطراب اجتماعی و ترس از قضاوت یا طرد شدن هستند.
  • هر دو باعث اجتناب از موقعیت‌های اجتماعی می‌شوند.
  • افراد مبتلا به هر دو اختلال ممکن است در موقعیت‌های اجتماعی از نظر فیزیکی علائم اضطراب مانند عرق کردن، لرزش یا تنگی نفس را تجربه کنند.

تفاوت‌های کلیدی بین اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) و اختلال اضطراب اجتماعی (SAD)

در حالی که اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) و اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) هر دو شامل اضطراب در موقعیت‌های اجتماعی هستند، تفاوت‌های کلیدی بین آن‌ها وجود دارد که نشان می‌دهد این دو اختلال از نظر شدت، دامنه و نوع ترس‌ها با هم متفاوت‌اند.

دامنه اضطراب اجتماعی

SAD عمدتاً بر ترس از موقعیت‌های اجتماعی خاص متمرکز است. افراد مبتلا به SAD ممکن است فقط در برخی موقعیت‌های اجتماعی مانند سخنرانی در جمع، ملاقات با افراد جدید، یا تعاملات شغلی دچار اضطراب شوند. آن‌ها به‌طورکلی از موقعیت‌هایی که ترس‌شان را تحریک می‌کند، اجتناب می‌کنند، اما در سایر جنبه‌های زندگی اجتماعی ممکن است احساس راحتی بیشتری داشته باشند.
در مقابل، افراد مبتلا به AVPD با ترس فراگیر و همه‌جانبه از طرد شدن یا انتقاد مواجه هستند که تقریباً تمام روابط اجتماعی آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این اضطراب نه‌تنها در موقعیت‌های عمومی یا شغلی، بلکه در روابط شخصی و نزدیک نیز به‌شدت احساس می‌شود. این افراد اغلب تمایلی به برقراری هرگونه رابطه اجتماعی ندارند، حتی اگر محیط یا موقعیت اجتماعی برای دیگران بی‌تهدید به نظر برسد.

درک و احساسات نسبت به خود

یکی از تفاوت‌های اساسی بین این دو اختلال، درک افراد از خودشان است. افراد مبتلا به AVPD به‌طور کلی احساس بی‌کفایتی شدیدتری نسبت به خود دارند و همواره خود را در تمام زمینه‌های زندگی اجتماعی ناتوان می‌دانند. این احساس بی‌کفایتی و عدم اعتماد به‌نفس منجر به انزوای عمیق‌تری می‌شود و مانع از ورود آن‌ها به هر نوع ارتباط اجتماعی می‌گردد.
از سوی دیگر، افراد مبتلا به SAD معمولاً احساس منفی نسبت به خود را در موقعیت‌های اجتماعی خاص تجربه می‌کنند، اما این احساس ممکن است در شرایط غیرتهدیدکننده کمتر باشد. به عبارت دیگر، اضطراب و خودکم‌بینی آن‌ها محدود به موقعیت‌هایی است که در آن‌ها امکان قضاوت یا خجالت وجود دارد.

شدت و تأثیر بر روابط

SAD ممکن است بر روابط شغلی یا محیط‌های اجتماعی خاص تأثیر بگذارد، اما افراد مبتلا به این اختلال همچنان ممکن است در روابط نزدیک‌تر مانند دوستی‌های قدیمی یا خانوادگی عملکرد خوبی داشته باشند.
AVPD تأثیرات عمیق‌تری بر تمام جنبه‌های روابط فرد دارد، زیرا این افراد از برقراری هرگونه رابطه نزدیک یا صمیمی خودداری می‌کنند. ترس از انتقاد و احساس بی‌کفایتی مانع از ورود آن‌ها به هر نوع رابطه می‌شود، حتی اگر این روابط برای آن‌ها حیاتی باشد.

تشخیص و درمان مشترک SAD و AVPD

تشخیص و درمان همزمان اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) و اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) بسیار مهم است، زیرا این دو اختلال علائم و ویژگی‌های مشترکی دارند. افراد می‌توانند به طور همزمان به هر دو اختلال مبتلا باشند، اما تشخیص دقیق میان آن‌ها ضروری است، چرا که هر کدام نیاز به رویکردهای درمانی روانشناسی متفاوتی دارند. تشخیص صحیح کمک می‌کند تا برنامه درمانی مناسب را برای رفع نیازهای خاص فرد تدوین شود، و این امر پایه و اساس یک درمان موفق است.

درمان‌های موثر برای این اختلالات شامل درمان شناختی-رفتاری (CBT) است که به افراد کمک می‌کند تا افکار و باورهای منفی خود را شناسایی و اصلاح کنند. دارودرمانی نیز با استفاده از داروهای ضد اضطراب یا ضد افسردگی می‌تواند به کاهش علائم اضطراب کمک کند.

نتیجه گیری

اختلال شخصیت اجتنابی (AVPD) و اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) هر دو می‌توانند به شدت زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهند و باعث انزوا و اضطراب شدید شوند. در ایران، اگرچه گروه‌های حمایتی برای درمان اختلالات روان به شکل رسمی وجود ندارند، مشاوره گروهی و روان‌درمانی فردی می‌توانند جایگزین مناسبی برای حمایت اجتماعی باشند و به افراد کمک کنند تا با مشکلات خود بهتر کنار بیایند و کیفیت زندگی خود را بهبود بخشند.

منابع

American Psychiatric Association (APA). Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (5th ed.).
Mayo Clinic. Social Anxiety Disorder (Social Phobia). Available at: www.mayoclinic.org
National Institute of Mental Health (NIMH). Avoidant Personality Disorder
Hofmann, S. G., & Smits, J. A. J. (2008). Cognitive-behavioral therapy for anxiety disorders: An update

از نگاه الهی توهم چیست؟

از نگاه الهی توهم چیست؟ چگونه از توهم دور بمانیم؟

یکی از مهم‌ترین عواملی که مانع رشد انسانی می‌شود .توهم است. خداوند بخشنده‌ترین این باور را در قرآن کریم به طور کامل توضیح داده است. به این ترتیب، خداوند با بیان انواع توهمات، چگونگی شناخت مسیر را توضیح داده است. شیطان فقط به آنها وعده‌های دروغین می‌دهد و با امیدهای خالی آنها را فریب می‌دهد. به راستی شیطان جز توهم چیزی به آنها وعده نمی‌دهد. 4:120

توهم فکری در مورد خود فرد یا دنیای اطراف است که ممکن است به اشتباه توسط هر فردی به عنوان حقیقت پذیرفته شود و در نهایت به باوری در او تبدیل شود.

توهم باور قوی به چیزی است که به وضوح نادرست یا غیرموجود است و اغلب ناشی از یک شرایط روانی است. توهم یک باور ثابت و غلط است که با وجود مدارک مخالف باقی می‌ماند. توهم‌ها می‌توانند به شدت در محتوای خود متفاوت باشند و در شرایط روانی مختلفی یافت می‌شوند، از جمله اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی.

از کجا توهم می‌آید؟ از تعریف باور، می‌دانیم که باورها زندگی انسان را هدایت می‌کنند و رفتار او را تعیین می‌کنند. انسان‌ها از باورهای خود قدرت و انرژی می‌گیرند تا کارهای خود را انجام دهند و رفتار کنند. به نوعی، سوخت حرکت هر فرد در زندگی‌اش توسط باورهای او درباره خودش و دنیای اطرافش تأمین می‌شود. توهم نیز یک نوع باور است. باورها الگوهای تکراری افکار در ذهن انسان هستند.” این الگوها از توجه مداوم انسان به هر موضوعی شکل می‌گیرند. الگوی فکری نادرست و تکراری، توهمات را در ذهن افراد ایجاد می‌کند. این به این معناست که توهم از نبود آگاهی از شناخت اصلی در انسان‌ها شکل می‌گیرد.”

چگونه می‌توان فرق بین باور الهی و توهم را تشخیص داد؟ برای افرادی که باور به وجود خود دارند، اساسی است که در زندگی توسط توهمات فریب نخورند. باور الهی تنها خدا را به عنوان منبع انرژی در تمام وجود در نظر می‌گیرد. اما در توهم، منبع قدرت به عنوان پراکنده به جز خدا در نظر گرفته خواهد شد.”

“چگونه یک فرد دچار توهم می‌شود؟ پارامتری که در زمان توهم در فرد گیر می‌کند، مرکز توجه اوست. وقتی یک فرد توجه خود را به هر چیز فانی معطوف می‌کند و باور دارد که آن چیز فانی منبع قدرت و انرژی اوست، توهم در او شکل می‌گیرد. هر زمان که مرکز توجه انسان به چیزی به جز خدا که جاودانه است، داده شود، آن شخص دچار توهم است.

به عنوان مثال شخصی که مسئولیت تغییر برای بهبود زندگی خود را نمی‌پذیرد. زیرا تحت توهم است که نقشی در تغییر ندارد و دولت مسئول زندگی نامرتب اوست و دولت را منبع قدرت در زندگی‌اش می‌داند.”

ریشه تفاوت بین باور الهی و توهم چیست؟ تفاوت بین باور الهی و توهم در قدرت مرکز توجه ریشه دارد. شخصی که به خدا به عنوان بهترین آرزو و منبع انرژی در وجود باور دارد، به اصل متصل است و تا پایان عمر خود، می‌تواند با افزایش توجه خود به خدا، باور و میزان انرژی خود را افزایش دهد.” “اما شخصی که به توهم باور دارد، به خودش یا زیبایی خارجی یا هر شیء خارجی دیگری به عنوان منبع انرژی برای وجود خود اعتقاد دارد. توهمات معمولاً به صورت زیبا به انسان‌ها می‌آیند. این شکل زیبا می‌تواند یک شخص را فریب دهد و او را از مسیر اصلی زندگی‌اش دور کند.”

چه مشکلاتی برای فردی که دچار توهمات است به وجود می‌آید؟ “فردی که توسط توهمات فریب خورده است، در مورد دیگران و روابطشان قضاوت‌های اشتباه خواهد کرد. هرچه توهم بیشتر در باورش باقی بماند، بیشتر از مسیر حرکت به سمت بهترین حالت خود دور می‌شود. فرد توهمی نمی‌تواند هیچ اقدامی برای بهبود رفتار و اخلاق خود انجام دهد. دلیل آن این است که فرد توسط چیزها و ظاهر زندگی‌اش فریب خورده و به آن‌ها اعتقاد دارد. چون آن‌ها بهترین نیستند، و از طرف دیگر همیشه حضور ندارند، نمی‌توانند آن فرد را در زندگی به بهترین حالت خود برسانند.”

فرقی نمی‌کند که چقدر فرد توهمی به توهم خود باور دارد. حتی اگر بتواند توهم خود را بر بخشی از مخاطبان خود تحمیل کند، در نهایت در برابر قدرت واقعی الله در زندگی خود شکست خواهد خورد.”

چگونه توهم را تشخیص دهیم؟ “اولین چیز این است که شکل توهم همیشه زیبا به نظر می‌رسد، مانند رویاهای تقلبی یا دارایی‌های زندگی که فرد ممکن است روی آن‌ها تمرکز کند. ابتدا، او ممکن است با نگاه کردن به آن‌ها انرژی خاصی بگیرد، اما (در نهایت) آن قدرت ناپایدار است.”

توهمات باعث می‌شوند که انسان خداوند را به عنوان آفریننده خود فراموش کند، و آن انسان باور دارد که خود تعیین‌کننده نهایی است. یا باور دارد که دیگر برای رسیدن به رویاهایش به خدا نیاز نخواهد داشت. یا با داشته‌های این زندگی دنیوی، مانند رفاه یا هر چیز دیگری، دیگر به خدا نیاز ندارد. به طور کلی، هر فکری که باعث شود ما احساس کنیم به خدا نیاز نداریم یا قدرت را به چیزی به جز خدا نسبت دهیم، توهم است.”

چگونه می‌توانیم توهمات خود را پیدا کنیم؟ “سعی کنید شیطان را بشناسید و بدانید که چه چیزهایی در وجود شما باعث می‌شوند که از یاد خدا غافل شوید. به زمانی فکر کنید که به سمت بهبود خود حرکت نمی‌کردید و به نوعی به خودتان آسیب زدید. در هر گوشه‌ای از زندگی شما که به سمت بهتر شدن حرکت نمی‌کنید، دچار توهم هستید، زیرا تمام ابعاد انسانی باید همیشه به سمت خدا در جهت رشد و حرکت باشد.”

چگونه همیشه سعی کنیم از توهم دور بمانیم؟ ”

به دنبال حقیقت وجود چیزهایی باشید که بارها طی روز به آن‌ها توجه می‌کنید. باور داشتن به چیزی که ماندگار و ابدی نیست، حقیقت نیست بلکه توهمی است که شما را در زندگی‌تان سرگرم کرده است. شما هرگز نمی‌توانید در زندگی‌تان به این توهمات اعتماد کنید. فقط به مسیر پایدار در زندگی‌تان توجه ویژه داشته باشید و تا جایی که می‌توانید از توجه به مسائل فانی پرهیز کنید.”

“کمک حرفه‌ای دریافت کنید: مشاوره با متخصصان سلامت روان امری حیاتی است، به ویژه اگر توهمات بخشی از یک شرایط روانی گسترده‌تر باشند. ارتباطات اجتماعی خود را حفظ کنید: روابط قوی و تعامل منظم با دیگران می‌تواند بازخوردهای واقعیت و حمایت عاطفی فراهم کند. خود را آموزش دهید: درک شرایط سلامت روان می‌تواند در شناسایی نشانه‌های اولیه توهم کمک کند. تفکر انتقادی داشته باشید: زیر سوال بردن باورها و جستجو برای شواهد می‌تواند کمک کند تا بر واقعیت مسلط بمانید.”

“سالم بمانید: سلامت جسمی، از جمله ورزش منظم، رژیم غذایی متعادل و خواب کافی، می‌تواند تأثیر مثبتی بر سلامت روان داشته باشد. از سوء مصرف مواد اجتناب کنید: مواد مخدر و الکل می‌توانند توهمات را تشدید کنند و باید از آن‌ها پرهیز شود. آگاهی و کاهش استرس: تمرین‌هایی مانند مدیتیشن می‌توانند در حفظ آرامش و کاهش استرس، که اغلب عاملی برای تفکر توهمی است، کمک کنند. چکاپ‌های منظم سلامت روان: همانند سلامت جسمی، چکاپ‌های منظم با یک متخصص سلامت روان می‌تواند در حفظ تندرستی روانی و شناسایی نشانه‌های اولیه مشکلات کمک کند

جهان چگونه کار می کند؟

از تأملات متفکران باستانی تا دقت علم مدرن، کاوش ماسر نخ‌های پیچیده‌ای را که تلاش بشریت برای فهم جهان را به هم می‌پیوندد، آشکار می‌سازد. در این سفر همراه ما باشید، از طریق حکمت قرآن کریم و بینش‌های شاعرانه مولانا جلال‌الدین رومی، پازلی را بیافرینیم که فراتر از حوزه علمی، با خودشناسی گره خورده است. به این سفر جذاب بپیوندید، جایی که کنجکاوی با روشنگری دیدار می‌کند، به دنبال ارتباط عمیق با ذهن الهی و طرح بزرگ جهان است.

در طول تاریخ، مهم‌ترین تلاش بشری کشف رابطه‌ای خاص بوده است که بر عملیات وسیع جهان ما حاکم است. میلیون‌ها دانشمند و متفکر متعهد از زمان‌های باستان تا به امروز، بی‌وقفه در جستجوی آشکار کردن این اسرار بوده‌اند. هر یک از این افراد با اراده‌ای راسخ، تکه‌ای به این پازل پیچیده افزوده‌اند. حال، بیایید به این پرده‌های جذاب از کاوش و کشف بشریت بپردازیم تا ماهیت کارکرد جهان را درک کنیم.

در این جا این سوال مطرح است که”چرا درک کارکرد جهان برای بشریت اهمیت دارد و چگونه می‌تواند تأثیر عمیقی بر ما داشته باشد؟

همانطور که برتراند راسل به درستی گفته است، ‘ترس منبع اصلی خرافات و یکی از منابع اصلی بی‌رحمی است. غلبه بر ترس، آغاز خرد است

“منفعت برتر در ریشه‌کن کردن ترس از وجود انسانی نهفته است. ذهن انسانی برای حفاظت از فرد در برابر خطرات احتمالی تکامل یافته و هنگام مواجهه با ناشناخته‌ها، ترس را به وجود می‌آورد. خود زندگی یک راز است و بدون درک عمیق از جهان، افراد به باورهای اطرافیان خود تکیه می‌کنند. متاسفانه، در 99٪ موارد، این باورهای رایج اغلب نامشخص و متناقض هستند. این عدم وضوح باعث ترس، شک و بی‌قراری دائمی در بسیاری می‌شود.

کسانی که به دنبال پاسخ به چگونگی کارکرد جهان هستند، از این چرخه رها می‌شوند. با کشف انرژی عمیقی که کل جهان را هماهنگ می‌کند، فرد از محدودیت‌ها فراتر می‌رود و درک می‌کند که چگونه جهان به اعمال و حرکات سایر پدیده‌ها پاسخ می‌دهد. این بصیرت، همراه با ایمان، تاریکی و جهل را می‌زداید و به افراد این امکان را می‌دهد که با اعتماد به نفس به زندگی خود ادامه دهند. علاوه بر این، به دست آوردن این پاسخ به خودشناسی منجر می‌شود. درک مکانیزم‌های جهان باعث می‌شود افراد اعمال خود را با نتایج مطلوب همسو کنند. این آغاز خودشناسی است، زیرا افراد استانداردهایی را بر اساس عملکرد جهان تعیین می‌کنند و تلاش می‌کنند تا به آنها برسند و از آنها فراتر روند. دنبال کردن استانداردهای بالاتر به بهبود مداوم خود منجر می‌شود، که به افراد این امکان را می‌دهد تا اعمال و رفتار خود را مراقبت و اصلاح کنند، و در نتیجه وجودی هدفمند و روشنفکرانه را شکل دهند.” در جستجوی حل رمز و رازهای جهان، بشریت به سمت علوم می‌رود، هر کدام پنجره‌ای منحصر به فرد برای کاوش و درک جهان ارائه می‌دهند.

“فیلسوفان باستانی یونانی مانند تالس، پارمنیدس و دموکریتوس به طور قابل توجهی به فلسفه کمک کردند و زمینه‌ای برای درک منطقی طبیعت فراهم آوردند. تالس، که به عنوان “پدر علم” شناخته می‌شود، توضیحات فراطبیعی را رد کرد و هر رویدادی را به یک دلیل طبیعی نسبت داد.

ریاضیات از زبان اعداد و نمادها استفاده می‌کند و چارچوبی دقیق و ساختارمند برای کشف پیچیدگی‌های جهان فراهم می‌آورد. یکی از اولین ریاضیدانان تاریخ، پیتاگوراس بود، که برای قضیه پیتاگوراس معروف است. این قضیه، که طول اضلاع یک مثلث قائم‌الزاویه را به یکدیگر مرتبط می‌کند، نمونه‌ای از قدرت اصول ریاضی در توصیف و درک جهان است.

فیزیک، که تاریخیاً از فلسفه توسعه یافته، ریشه‌های خود را به زمانی بازمی‌گرداند که به عنوان فلسفه طبیعت شناخته می‌شد. پیشنهاد ارسطو، که در کتاب فیزیک خود مطرح شده، تاکید می‌کند که مشاهده پدیده‌های فیزیکی منجر به دانش قوانین طبیعی حاکم بر آنها می‌شود.

با تکامل فیزیک، این علم وارد مرحله‌ای شد که خود را از فلسفه دور کرد و به ریاضیات نزدیک‌تر شد. گالیلئو، پدر علم مدرن، این تغییر را به طور قابل توجهی نشان داد. تلاش‌های او فیزیک را به حوزه‌ای برد که توصیف جهان با کلمات ضعیف شد و تاکید بیشتری بر رویکرد کمی و ریاضی شد.

 

پرش بزرگ فیزیک در درک جهان در سال 1687 رخ داد. اسحاق نیوتن با “Principia Mathematica Philosophiae Naturalis” دیدگاه ما را دگرگون کرد. با رهبری یک سمفونی که دقت حروف و معادلات ثابت را هماهنگ کرد، نیوتن فیزیک کلاسیک را بنیان نهاد و دوره جدیدی در درک ما از جهان آغاز کرد. کار پیشگامانه او ریاضیات و فیزیک را متحد کرد و به طور اساسی نحوه درک ما از جهان را

“این انقلاب درکی منطقی‌تر از قوانین حاکم بر جهان را در ما نهادینه کرد، اعتماد به قوانین ثابتی که در صنایع مختلف کاربرد دارند را افزایش داد. با این حال، فیزیک کلاسیک در توضیح تمام پدیده‌ها محدودیت‌هایی داشت. فیزیک مدرن به عنوان یک علم تکمیلی ظهور کرد و این خلأها را پر کرد. اینشتین، پیشگام در فیزیک مدرن، کمک‌های قابل توجهی انجام داد و مسیر را به سمت درکی جامع‌تر از جهان هدایت کرد. تلاش برای درک چگونگی کارکرد جهان یک جستجوی بنیادین برای علم فیزیک بوده است. کامل بودن این تلاش بر این اساس است که علل پشت تمام پدیده‌های وجودی را توضیح دهد، چالشی که علم همچنان با آن دست و پنجه نرم می‌کند.

 

با توجه به اینکه علم هنوز پاسخ قطعی‌ای ارائه نداده است، سوالی پیش می‌آید: چگونه ما، به عنوان گونه انسانی، می‌توانیم به دانش عمیق‌تری از جهان دست یابیم؟ آیا کسی باید در زندگی، در حالتی از شک و تردید، زندگی کند و منتظر بماند تا علم اسرار را آشکار سازد و درک منطقی از جهان را به ارمغان بیاورد؟ سه دلیل اصلی وجود دارد که چرا درک کامل از چگونگی کارکرد جهان از طریق علم ممکن است ساده نباشد. اولاً، اگر فقط به علم تکیه کنیم تا ناشناخته‌های وجودمان را کشف کنیم، در نهایت در حالتی دائمی از شک و بی‌قراری زندگی خواهیم کرد. علم هنوز نیاز به ارائه پاسخی روشن برای سوال بزرگ دارد و زندگی در شرایط بی‌قراری به معنای آن است که ممکن است لحظات زندگی خود را به طور کامل درک نکنیم.”

چالش دیگر این است که علم امروزی به دلیل پیشرفت‌های خود در زمینه‌های مختلف بسیار پیچیده شده است. این پیچیدگی می‌تواند درک جزئیات پیچیده را برای عموم مردم دشوار سازد. در نهایت، محیط علمی اغلب خشک، مکانیکی و عددی به نظر می‌رسد. در حالی که ما می‌توانیم این اعداد و فرمول‌ها را به زبان قابل فهم ترجمه کنیم، تکیه بر نظریه شک و بی‌قراری را به وجود می‌آورد. این بی‌قراری سوالاتی را در مورد اینکه آیا می‌توانیم به طور کامل به پاسخ‌هایی که علم ارائه می‌دهد اعتماد کنیم، مطرح می‌کند. در حقیقت، علم ابزاری برای انسان‌هاست تا انرژی را به کار بگیرند و محیط را برای رسیدن به اهداف فردی یا جمعی درک کنند.

با توجه به این چالش‌ها، به کجا می‌توانیم برای یافتن حقیقت پاسخ به سوال بزرگ مراجعه کنیم؟ پس، از چه دیدگاهی می‌توان پاسخ را یافت؟

برای درک اسرار نحوه کارکرد جهان، درک ویژگی‌های پاسخ ضروری است. در اصل، پاسخ باید دارای سه ویژگی حیاتی باشد: جامع: باید تمام پدیده‌های وجود را به طور کامل توضیح دهد. زبان جهانی: نحوه بیان آن باید با تمام انسان‌ها و موجودات به طور یکسان ارتباط برقرار کند. دسترسی آسان: پاسخ باید به راحتی قابل فهم باشد، تا برای همه وضوح را تضمین کند.

به طور حیاتی، درک درست جهان بیش از منطق را در بر می‌گیرد. احساسات نقش مهمی در این پاسخ دارند، لایه دیگری به درک ما اضافه می‌کنند. باید از کسی که هم منطق و هم احساسات را می‌شناسد، پاسخ جستجو شود. و پاسخی بدهد که هم منطقی باشد و هم پدیده‌های غیر منطقی را توضیح دهد. مولانا جلال‌الدین بلخی، که به نام رومی شناخته می‌شود، تنها کسی است که به این سوال با ترکیب منطق و احساس پاسخ داده است. اشعار رومی از حقیقت خالص، کتاب قرآن، گرفته شده و تفسیری بر قرآن هستند. او تمام درک خود از قرآن را در زمینه کتاب شعر مولوی بیان کرده است. مفاهیم توصیف شده در کتاب او عمدتاً می‌توانند فلسفه فیزیک کوانتومی را اثبات کنند. جهان‌بینی رومی نزدیک‌ترین نوع جهان‌بینی به حقیقت است.

برای آشکار کردن پاسخ، به قرآن رجوع می‌کنیم، جایی که خداوند داستان مریم را روایت می‌کند:

سپس مریم با کودکش نزد قوم خود بازگشت. آن‌ها با شوک گفتند: «ای مریم! تو واقعاً کار وحشتناکی انجام داده‌ای! ای خواهر هارون! پدر تو مردی بی‌ادب نبود و مادر تو هم ناپاک نبود. پس او به کودک اشاره کرد. آن‌ها فریاد زدند: «چگونه می‌توانیم با کسی که هنوز در گهواره است صحبت کنیم؟» عیسی اعلام کرد: «من واقعاً بنده‌ی خدا هستم. او مقدر کرده است که من کتاب بگیرم و پیامبر شوم. او مرا برکتی قرار داده است که هر جا بروم و مرا فرمان داده است که نماز برپا کنم و تا زنده‌ام زکات بدهم، و به مادرم نیکی کنم. او مرا مغرور یا سرکش نساخته است. سلام بر من روزی که به دنیا آمدم، روزی که می‌میرم، و روزی که دوباره به زندگی بازگردانده می‌شوم!» قرآن کریم 4:27 تا 4:33

 

در مورد تولد عیسی پرسیده شد، با نگرانی مواجه شد. با این حال، به فرمان خدا، عیسی کلماتی را گفت که پاسخی خارق‌العاده ارائه داد. در ظاهر، سوال از اینکه چگونه یک نوزاد در گهواره می‌تواند صحبت کند، فراتر از توضیح منطقی به نظر می‌رسد. با این حال، وقتی شما به پاسخ عمیق می‌پردازید، متوجه پیچیدگی‌های جهان می‌شوید – حتی یک نوزاد در گهواره برای انتقال یک حقیقت عمیق سخن می‌گوید. پرداختن به این سوال، دروازه‌ای را برای درک مهم‌ترین پرسش از نحوه کارکرد جهان باز می‌کند. و این شعر از رومی، پاسخ جامعی به تمام سوالات جهان است:

 

 

 

 

 

نیاز جهان به نیازهای هر پدیده پاسخ می‌دهد. فرقی نمی‌کند که گیاه، حیوان یا انسان باشد. وقتی نیاز به چیزی در وجود هر پدیده‌ای شکل می‌گیرد، جهان آن موجود را به خواسته‌اش با تعداد نامحدودی از راه‌های مختلف می‌رساند. قانون تکامل دلیل این ادعا است. به عنوان مثال، تکامل زرافه به دلیل نیازش به گردن طولانی‌تر بسیار طولانی است. یا اینکه خرس قطبی باید سفید باشد تا با استتار نسبی بهتری شکار کند. در هر موجودی، نیازها بر اساس نظم خلقت خداوند شکل می‌گیرند. خدا به همه نیازها به دلیل قانون رشد و بهبودی که در حرکت وجود وجود دارد، پاسخ می‌دهد. جهان به این شکل گسترش می‌یابد و به طور مداوم در مسیر رشد حرکت می‌کند. نیاز ممکن است به صورت اعداد نمایان نشود، اما قابل احساس است. پس راز، نیاز است.

نیاز نمی‌تواند نقشه‌برداری شود زیرا در هر پدیده‌ای که وجود دارد، درون آن دیده می‌شود. نیاز هر پدیده‌ای نمی‌تواند با اعداد و فرمول‌ها محاسبه شود. با این حال، طبیعت آن را می‌توان در تمام شگفتی‌های وجود دید. دلیل تمام حرکات، برآورده کردن نیاز است. و این یک راز است: با دانستن آن، می‌توانید علت تمام رفتارهای انسانی و پدیده‌ها را درک کنید. فقط با پرسیدن سوالات که آن شخص( موجود) چه نیازی دارد