رفتارگرایی مکتبی در روانشناسی است که بر این باور است که رفتارهای موجودات زنده (اعم از انسان یا حیوان) از طریق تعامل با محیط و تجربههای گذشته شکل میگیرد. این نظریه میگوید که رفتارها به طور مستقیم قابل مشاهده و اندازهگیری هستند، و نباید به مفاهیم ذهنی و درونی که قابل مشاهده نیستند، توجه کرد. به عبارت دیگر، رفتارگرایی معتقد است که تمام یادگیریها نتیجه شرطیسازی است، یعنی فرآیندی که در آن رفتارها با محرکهای محیطی خاصی ارتباط پیدا میکنند و به صورت پاسخهای شرطی در میآیند.
طبق آخرین گزارش از APA:
رویکردی در روانشناسی بر اساس مطالعه حقایق عینی و قابل مشاهده، به جای فرآیندهای ذهنی و کیفی مانند احساسات، انگیزهها و آگاهی استوار است. رفتارگرایان تاریخی بر این باور بودند که ذهن موضوع مناسبی برای مطالعه علمی نیست زیرا رویدادهای ذهنی ذهنی بوده و به طور مستقل قابل تأیید نیستند. با تأکید بر فعالیت به عنوان یک عملکرد انطباقی، رفتارگرایی به عنوان محصولی از کارکردگرایی دیده میشود.
تأثیر محیط بر رفتار
رفتارگرایان معتقدند که محیط نقش کلیدی در شکلگیری و تغییر رفتارها دارد. تمام رفتارها نتیجه تعاملات ما با محیط و تجربههای شرطیسازی هستند. این بدان معناست که با تغییر محیط و شرایط، میتوان رفتارها را تغییر داد یا شکل داد. به همین دلیل، رفتارگرایی کاربردهای فراوانی در آموزش، تربیت، و درمان دارد، چرا که میتوان با کنترل محرکها و پیامدها، رفتارهای مطلوب را تقویت و رفتارهای نامطلوب را کاهش داد.
تاریخچه رفتارگرایی
رفتارگرایی به عنوان یکی از مهمترین مکاتب روانشناسی، در اوایل قرن بیستم ظهور کرد و تحولی اساسی در نحوه مطالعه و درک رفتارهای انسانی و حیوانی ایجاد نمود.
آغاز رفتارگرایی: مقاله جان بی. واتسون (۱۹۱۳)
رفتارگرایی به عنوان یک مکتب روانشناسی در سال ۱۹۱۳ با انتشار مقاله معروف جان بی. واتسون به نام “روانشناسی از دیدگاه رفتارگرا” آغاز شد. واتسون در این مقاله ادعا کرد که روانشناسی باید به عنوان یک علم عینی و تجربی بر مطالعه رفتارهای قابل مشاهده تمرکز کند و فرآیندهای ذهنی و درونی را که غیرقابل مشاهده هستند، کنار بگذارد. او معتقد بود که رفتارها نتیجه تعاملات با محیط هستند و هر فردی میتواند از طریق شرطیسازی به رفتارهای خاصی دست یابد، بدون توجه به وراثت یا خصوصیات شخصیتی. واتسون با این دیدگاه، روانشناسی را به سوی یک علم عینیتر و تجربیتر هدایت کرد.
رشد و محبوبیت رفتارگرایی از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰
رفتارگرایی از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰ به یکی از مکاتب غالب روانشناسی تبدیل شد. این مکتب به دلیل تاکیدش بر علمی بودن و قابل اندازهگیری بودن رفتارها، توانست جایگاه ویژهای در روانشناسی کسب کند. در این دوره، پژوهشگران و روانشناسان متعددی به توسعه و کاربرد اصول رفتارگرایی پرداختند و آن را در حوزههای مختلفی مانند آموزش، تربیت و درمان به کار گرفتند.
یکی از دلایل محبوبیت رفتارگرایی در این دوره، تلاش برای تبدیل روانشناسی به یک علم عینی و تجربی بود. پژوهشگران رفتارگرا به دنبال ارائه نظریههایی بودند که بتوانند به صورت دقیق توصیف شوند و از لحاظ تجربی مورد آزمایش قرار گیرند. همچنین، آنها به دنبال آن بودند که یافتههای خود را به گونهای کاربردی کنند که بتوانند تأثیر مستقیمی بر زندگی روزمره مردم داشته باشند.
از این رو، رفتارگرایی نه تنها در محافل علمی بلکه در میان معلمان، درمانگران و حتی عموم مردم نیز به شدت محبوب شد. این رویکرد به دلیل تواناییاش در ارائه روشهای کاربردی برای تغییر و اصلاح رفتار، به ویژه در آموزش و بهداشت روان، مورد توجه گستردهای قرار گرفت.
انواع رفتارگرایی
رفتارگرایی به عنوان یک مکتب روانشناسی در طول زمان به اشکال مختلفی تکامل یافته است. این اشکال مختلف رفتارگرایی در اصول و رویکردهای خود تفاوتهایی دارند، اما همگی بر نقش اساسی محیط در شکلگیری رفتار تأکید دارند. دو نوع اصلی رفتارگرایی که در این مکتب شناخته شدهاند عبارتند از رفتارگرایی روششناختی و رفتارگرایی رادیکال.
رفتارگرایی روششناختی
رفتارگرایی روششناختی بر این اصل استوار است که تنها رفتارهای قابل مشاهده و اندازهگیری باید موضوع مطالعه روانشناسی قرار گیرند. این نوع رفتارگرایی که توسط جان بی. واتسون مطرح شد، معتقد است که فرآیندهای ذهنی و درونی مانند افکار، احساسات و انگیزهها، که قابل مشاهده مستقیم نیستند، نمیتوانند به طور علمی بررسی شوند و در نتیجه نباید مورد توجه قرار گیرند. رفتارگرایی روششناختی بر رویکرد علمی و تجربی تأکید دارد و تلاش میکند روانشناسی را به عنوان یک علم عینی و قابل تکرار معرفی کند. این دیدگاه بر اهمیت دادههای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری در تحقیقات روانشناختی تأکید دارد.
رفتارگرایی رادیکال
رفتارگرایی رادیکال، که توسط بی. اف. اسکینر توسعه یافت، دیدگاه گستردهتری نسبت به رفتارگرایی روششناختی دارد. در این رویکرد، نه تنها رفتارهای قابل مشاهده بلکه تأثیرات محیطی که بر رفتار فرد تأثیر میگذارند نیز مورد مطالعه قرار میگیرند. رفتارگرایی رادیکال معتقد است که رفتارهای انسانی نتیجه ترکیبی از عوامل محیطی و تجربیات گذشته هستند و میتوان رفتارها را با تغییر محیط یا تقویتهای موجود در آن تغییر داد. اسکینر بر این باور بود که همه رفتارها نتیجه تعامل با محیط هستند و با استفاده از روشهای شرطیسازی (کلاسیک و عامل) میتوان رفتارها را شکل داد و اصلاح کرد. این رویکرد، علاوه بر مطالعه رفتارهای قابل مشاهده، به تحلیل عمیقتر عوامل محیطی و تأثیرات آنها بر رفتار نیز میپردازد.
انواع شرطیسازی در رفتار گرایی
شرطیسازی در روانشناسی رفتار گرایی شامل دو نوع اصلی است: شرطیسازی کلاسیک، که بر اساس ارتباط بین محرکها و پاسخها شکل میگیرد و توسط پاولوف توسعه یافته است، و شرطیسازی عامل، که بر نقش پیامدها در یادگیری رفتارها تاکید دارد و توسط اسکینر معرفی شده است. این دو رویکرد به ما کمک میکنند تا نحوه شکلگیری و تغییر رفتارها را درک کنیم. در ادامه به توضیح این دو نوع شرطی سازی به طور کامل می پردازیم.
شرطیسازی کلاسیک در رفتارگرایی
شرطیسازی کلاسیک یکی از اصول بنیادین رفتارگرایی است که توسط ایوان پاولوف، فیزیولوژیست روسی، کشف و توسعه یافت. این نوع شرطیسازی به عنوان یکی از روشهای اصلی یادگیری در روانشناسی شناخته میشود و توضیح میدهد چگونه موجودات زنده میتوانند از طریق تجربه، پاسخهای جدیدی به محرکهای محیطی بیاموزند. شرطیسازی کلاسیک تأثیر عمیقی بر درک ما از چگونگی شکلگیری رفتارها و یادگیریها دارد.
فرآیند شرطیسازی کلاسیک
شرطیسازی کلاسیک فرآیندی است که طی آن یک محرک خنثی (مانند صدای زنگ) با یک محرک طبیعی (مانند غذا) که به طور خودکار پاسخ خاصی را ایجاد میکند (مانند ترشح بزاق) همراه میشود. پس از چندین بار همراهی، محرک خنثی به تنهایی قادر خواهد بود همان پاسخ را برانگیزد. این پاسخ جدید، پاسخ شرطی و محرک خنثی نیز به عنوان محرک شرطی شناخته میشود.
فرآیند شرطیسازی کلاسیک شامل سه مرحله اصلی است:
- مرحله قبل از شرطیسازی: در این مرحله، محرک طبیعی به طور طبیعی یک پاسخ خودکار را ایجاد میکند (مثلاً غذا موجب ترشح بزاق در سگها میشود).
- مرحله شرطیسازی: در این مرحله، محرک خنثی بارها و بارها همراه با محرک طبیعی ارائه میشود (مثلاً صدای زنگ همراه با ارائه غذا).
- مرحله پس از شرطیسازی: پس از چندین بار تکرار، محرک خنثی به تنهایی میتواند پاسخ خودکار (ترشح بزاق) را ایجاد کند، که اکنون به عنوان پاسخ شرطی شناخته میشود.
تأثیر عوامل مختلف بر شرطیسازی کلاسیک
چندین عامل میتوانند بر اثربخشی و سرعت شرطیسازی کلاسیک تأثیر بگذارند:
- شدت محرک: محرکهای قویتر و برجستهتر به احتمال بیشتری منجر به شرطیسازی سریعتر میشوند. مثلاً، یک صدای بلند و غیرمنتظره ممکن است سریعتر از یک صدای ضعیف باعث ایجاد پاسخ شرطی شود.
- زمانبندی: زمانبندی ارائه محرکها بسیار مهم است. شرطیسازی زمانی مؤثرتر است که محرک خنثی بهطور مداوم قبل از محرک طبیعی ارائه شود و به سرعت پس از آن پیگیری شود.
- تکرار: تعداد دفعات همراهی محرک خنثی و طبیعی نیز مهم است. هر چه این همراهی بیشتر تکرار شود، احتمال ایجاد پاسخ شرطی بیشتر میشود.
- ثبات: اگر محرک شرطی به طور مداوم با محرک طبیعی همراه نشود، ممکن است شرطیسازی به تدریج از بین برود، فرآیندی که به آن “خاموشی” گفته میشود.
این عوامل به ما کمک میکنند تا درک بهتری از نحوه یادگیری و تغییر رفتارها از طریق شرطیسازی کلاسیک داشته باشیم و بتوانیم این اصول را در زمینههای مختلفی مانند آموزش، تربیت و درمان به کار ببریم.
شرطیسازی عامل
شرطیسازی عامل، که به عنوان شرطیسازی ابزاری نیز شناخته میشود، یکی از اصول مهم رفتارگرایی است که توسط بی. اف. اسکینر، روانشناس آمریکایی، معرفی و توسعه یافت. این نوع شرطیسازی به توضیح چگونگی یادگیری رفتارها از طریق پیامدهای آنها میپردازد و نقش کلیدی در شکلدهی و اصلاح رفتارهای انسانی و حیوانی دارد. شرطیسازی عامل به ما کمک میکند تا درک کنیم چگونه تقویتها و تنبیهها میتوانند رفتار را تغییر داده و به یادگیری منجر شوند.
تعریف شرطیسازی عامل
شرطیسازی عامل فرآیندی است که در آن رفتارها از طریق پیامدهایشان یاد گرفته میشوند. به عبارت دیگر، یک رفتار زمانی تقویت میشود که پس از وقوع آن، یک پیامد مطلوب (تقویت) ایجاد شود و در نتیجه احتمال تکرار آن رفتار در آینده افزایش یابد. برعکس، اگر یک رفتار با پیامدی نامطلوب (تنبیه) همراه شود، احتمال وقوع مجدد آن کاهش مییابد.
اسکینر معتقد بود که رفتارها به دو صورت تقویت میشوند:
- تقویت مثبت: زمانی رخ میدهد که یک رفتار به دنبال یک پیامد مثبت یا پاداش انجام میشود. به عنوان مثال، اگر کودکی برای انجام تکالیفش تحسین شود، احتمال بیشتری دارد که در آینده دوباره این رفتار را تکرار کند.
- تقویت منفی: شامل حذف یک محرک ناخوشایند که به دنبال یک رفتار است. به عنوان مثال، اگر فردی برای کاهش صدای آزاردهنده رادیو، صدای آن را کم کند و سپس از این تغییر احساس راحتی کند، احتمال دارد که در آینده در شرایط مشابه دوباره این رفتار را انجام دهد.
نقش تقویت و تنبیه در یادگیری در شرطی سازی عامل
تقویت و تنبیه نقش اساسی در فرآیند یادگیری از طریق شرطیسازی عامل دارند:
- تقویت: همانطور که ذکر شد، تقویت (چه مثبت و چه منفی) باعث افزایش احتمال وقوع رفتار در آینده میشود. این موضوع به ویژه در آموزش و تربیت بسیار مؤثر است، زیرا میتوان از تقویتهای مثبت برای تشویق رفتارهای مطلوب و از تقویتهای منفی برای کاهش رفتارهای نامطلوب استفاده کرد.
- تنبیه: تنبیه به کاهش احتمال وقوع رفتار منجر میشود. دو نوع تنبیه وجود دارد:
- تنبیه مثبت: زمانی که به دنبال یک رفتار، یک محرک ناخوشایند اعمال میشود، مانند تنبیه کلامی یا فیزیکی برای یک رفتار ناپسند.
- تنبیه منفی: شامل حذف یک محرک مطلوب به دنبال یک رفتار است، مانند گرفتن یک امتیاز یا اسباببازی از کودک به دلیل بدرفتاری.
اگرچه تنبیه میتواند رفتارهای نامطلوب را کاهش دهد، اما باید با احتیاط استفاده شود، زیرا ممکن است به نتایج ناخواستهای مانند اضطراب، پرخاشگری یا فرار از موقعیت منجر شود.
زمانبندی و میزان تقویت و تنبیه نیز عوامل مهمی در اثربخشی شرطیسازی عامل هستند. تقویتهای پیوسته (هر بار پس از رفتار) در مراحل ابتدایی یادگیری مؤثر هستند، اما پس از مدتی، تقویتهای متناوب میتوانند رفتار را پایدارتر کنند.
شرطیسازی عامل یک ابزار قدرتمند در تغییر رفتار است و کاربردهای گستردهای در زمینههای مختلف مانند آموزش، تربیت، مدیریت و درمان دارد. با درک درست این اصول، میتوان رفتارهای مطلوب را تقویت و رفتارهای نامطلوب را کاهش داد.
کاربردهای رفتارگرایی
رفتارگرایی به عنوان یک مکتب روانشناسی، کاربردهای گستردهای در حوزههای آموزش، تحقیق، و بهداشت روان دارد.
در آموزش، از اصول رفتارگرایی برای تقویت رفتارهای مطلوب و کاهش رفتارهای نامطلوب استفاده میشود. معلمان از تقویتهای مثبت مانند تشویق و پاداش برای ایجاد انگیزه در دانشآموزان بهره میبرند و سیستمهای تنبیه و پاداش را برای مدیریت کلاس به کار میگیرند. این روشها به بهبود فرآیند یادگیری و شکلدهی رفتارهای مناسب در محیطهای آموزشی کمک میکنند.
در حوزه تحقیق، رفتارگرایی با تأکید بر مشاهده و اندازهگیری دقیق رفتارها، ابزارهای مؤثری برای مطالعه علمی رفتارهای انسانی و حیوانی فراهم کرده است.
پژوهشگران با استفاده از روشهای کمی و آزمایشهای کنترلشده، توانستهاند تأثیرات محیط و تقویتها را بر رفتارها بررسی کنند. در بهداشت روان نیز رفتارگرایی به عنوان پایه بسیاری از روشهای درمانی مورد استفاده قرار میگیرد.
از جمله رفتار درمانی و تحلیل رفتار کاربردی (ABA)، که برای درمان اختلالات رفتاری و بهبود سلامت روان افراد بسیار مؤثر هستند.
انتقادات به رفتارگرایی
رفتارگرایی، با وجود تأثیرات گستردهاش در روانشناسی و کاربردهای عملی فراوان، همواره با نقدهایی از سوی روانشناسان و نظریهپردازان دیگر روبرو بوده است. این انتقادات عمدتاً به محدودیتهای این مکتب در درک پیچیدگیهای رفتار انسانی و نادیدهگرفتن ابعاد درونی و ذهنی افراد مربوط میشود.
نقد دیدگاههای یکبعدی رفتارگرایی
یکی از اصلیترین انتقاداتی که به رفتارگرایی وارد میشود، دیدگاه یکبعدی آن نسبت به رفتارهای انسانی است. رفتارگرایان معتقدند که تمامی رفتارها از طریق شرطیسازی و تعامل با محیط شکل میگیرند، اما این رویکرد نادیده میگیرد که رفتار انسانها تنها به محرکهای محیطی وابسته نیست. منتقدان استدلال میکنند که رفتارگرایی با تمرکز صرف بر رفتارهای قابل مشاهده، از درک عمق و پیچیدگیهای رفتار انسانی ناتوان است و به این ترتیب بسیاری از جنبههای مهم انسان مانند خلاقیت، انگیزههای درونی و احساسات را که نمیتوانند به سادگی در قالبهای شرطیسازی قرار گیرند، نادیده میگیرد.
تأکید بر نادیدهگرفتن عوامل درونی و اراده آزاد
یکی دیگر از انتقادات مهم به رفتارگرایی این است که این مکتب به طور کامل عوامل درونی و ذهنی، مانند افکار، احساسات و اراده آزاد را نادیده میگیرد. منتقدان بر این باورند که رفتارگرایی نمیتواند به درستی توضیح دهد که چگونه انسانها قادر به تصمیمگیریهای پیچیده و اعمالی هستند که به طور مستقیم از محیط ناشی نمیشوند. به عنوان مثال، نظریهپردازان شناختی معتقدند که فرآیندهای ذهنی مانند تفکر، حل مسئله و برنامهریزی نقش اساسی در رفتار دارند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. همچنین، روانشناسان انسانی و روانکاوان بر این نکته تأکید دارند که رفتارگرایی با نادیدهگرفتن اراده آزاد، انسان را به یک موجود منفعل و تحت کنترل محیط تقلیل میدهد، در حالی که بسیاری از رفتارهای انسانی نتیجه تصمیمات آگاهانه و شخصی هستند که از عوامل درونی ناشی میشوند.
سوالات متداول
بنیانگذار رفتارگرایی کیست؟
بنیانگذار رفتارگرایی جان بی. واتسون است که در سال ۱۹۱۳ با انتشار مقاله “روانشناسی از دیدگاه رفتارگرا” این مکتب را به عنوان یک رویکرد علمی و تجربی در روانشناسی معرفی کرد. واتسون معتقد بود که روانشناسی باید تنها به مطالعه رفتارهای قابل مشاهده و اندازهگیری بپردازد و از بررسی فرآیندهای ذهنی و درونی که قابل مشاهده نیستند، اجتناب کند.
رفتارگرایی چگونه در آموزش استفاده میشود؟
در آموزش، رفتارگرایی به شکلگیری روشهای آموزشی مبتنی بر تقویت و شرطیسازی کمک میکند. معلمان از تقویتهای مثبت مانند تشویق و پاداش برای تقویت رفتارهای مطلوب در دانشآموزان استفاده میکنند. همچنین، سیستمهای تنبیه و پاداش برای مدیریت رفتارهای کلاس و افزایش انگیزههای یادگیری به کار میروند. این روشها به تقویت یادگیری و شکلدهی رفتارهای مناسب در محیطهای آموزشی کمک میکنند.
تفاوت رفتارگرایی با روانکاوی چیست؟
رفتارگرایی و روانکاوی دو رویکرد کاملاً متفاوت در روانشناسی هستند. رفتارگرایی بر این باور است که رفتار انسان نتیجه تعامل با محیط است و تنها رفتارهای قابل مشاهده باید مطالعه شوند. در مقابل، روانکاوی که توسط زیگموند فروید بنیانگذاری شده، بر نقش فرآیندهای ناخودآگاه، احساسات درونی و تجارب اولیه زندگی در شکلگیری رفتارها تأکید دارد. روانکاوی به بررسی انگیزههای درونی و ناخودآگاه انسان میپردازد، در حالی که رفتارگرایی این عوامل را نادیده میگیرد.
رفتارگرایی شناختی چیست؟
رفتارگرایی شناختی ترکیبی از اصول رفتارگرایی و روانشناسی شناختی است که بر این باور است که رفتارها نه تنها از طریق شرطیسازی و تقویت، بلکه از طریق افکار، باورها و فرآیندهای ذهنی شکل میگیرند. این رویکرد معتقد است که برای تغییر رفتارها، باید به تغییر افکار و الگوهای شناختی نیز پرداخت. رفتارگرایی شناختی به ویژه در درمانهای روانشناختی مانند درمان شناختی-رفتاری (CBT) مورد استفاده قرار میگیرد.
تفاوت رفتارگرایی با روانشناسی تکاملی چیست؟
رفتارگرایی و روانشناسی تکاملی دو دیدگاه متفاوت در مورد منشاء رفتارهای انسانی دارند. رفتارگرایی بر این باور است که رفتارها از طریق شرطیسازی و تعامل با محیط شکل میگیرند و به طور کامل قابل تغییر هستند. در مقابل، روانشناسی تکاملی معتقد است که بسیاری از رفتارهای انسانی نتیجه فرآیندهای تکاملی طولانی مدت و سازگاری با محیطهای طبیعی در طول تاریخ بشر هستند. این دیدگاه بر نقش وراثت، انتخاب طبیعی و ساختارهای زیستی در شکلگیری رفتارها تأکید دارد و معتقد است که برخی از رفتارها به دلیل فشارهای تکاملی بهسختی قابل تغییر هستند.
منابع
Watson, J.B. (1913). Psychology as the Behaviorist Views It. این مقاله به عنوان نقطه آغاز رفتارگرایی و مبنای بسیاری از نظریات بعدی در این حوزه شناخته میشود.Pavlov, I.P. (1927). Conditioned Reflexes. این کتاب تجربیات پاولوف را در مورد شرطیسازی کلاسیک و تأثیرات آن بر رفتار توضیح میدهد.Skinner, B.F. (1938). The Behavior of Organisms: An Experimental Analysis. در این کتاب، اسکینر به تفصیل نظریات خود در مورد شرطیسازی عامل و نقش تقویت و تنبیه در یادگیری را مطرح میکند.Freud, S. (1900). The Interpretation of Dreams. این کتاب مبانی نظریه روانکاوی را معرفی میکند که بر نقش فرآیندهای ناخودآگاه در رفتارها تأکید دارد.Ellis, A., & Beck, A.T. (1975). Cognitive-Behavioral Therapy: Basics and Beyond. این کتاب به ترکیب اصول رفتارگرایی و روانشناسی شناختی پرداخته و کاربردهای آن را در درمانهای روانشناختی بررسی میکند.Tooby, J., & Cosmides, L. (1992). The Adapted Mind: Evolutionary Psychology and the Generation of Culture. این کتاب به بررسی نقش تکامل و وراثت در شکلگیری رفتارهای انسانی میپردازد و تفاوتهای آن با دیدگاه رفتارگرایی را بیان میکند.